گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۰۶

چه دلشادم به دلدار خدایی
خدایا تو نگهدار از جدایی
بیا ای خواجه بنگر یار ما را
چو از اصحاب و از یاران مایی
بدان شرطی که با ما کژ نبازی
وگر بازی تو با ما برنیایی
دغایانی که با جسم چو پیلند
سوار اسب فرهنگ و کیانی
پیاده گشته و رخ زرد ماندند
ز فرزین بند شاهان بقایی
چه بودی گر بدانستی مهی را
شکسته اختری در بی‌وفایی
وگر مه را نداند ماه ماه است
چگونه مه نه ارضی نی سمایی
که ارضی و سمایی را غروب است
فتد بی‌اختیارش اختفایی
ظهور و اختفای ماه جانی
به دست او است در قدرت نمایی
بسوز ای تن که جان را چون سپندی
به دفع چشم بد چون کیمیایی
که چشم بد به جز بر جسم ناید
به معنی کی رسد چشم هوایی
کناری گیرمش در جامه تن
که جان را زو است هر دم جان فزایی
خیالت هر دمی این جاست با ما
الا ای شمس تبریزی کجایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1397/02/30 06:04
...

خیالت هر دمی این جاست با ما / الا ای شمس تبریزی کجایی؟
...

1399/08/16 22:11
همایون

فرهنگ جلال دین فرهنگ معنوی است
خیال در این فرهنگ با معنی سر و کار دارد و چون خیال کارش نوآوری است ازاینرو معنی ها در این فرهنگ همواره نو میشوند و ارتباط در معنی ها بسیار آسان و لطیف برقرار است
برعکس دنیای جسمانی که ارتباط بین اشیا و اشخاص بسیار کمتر ودشوارترو تابع شرایط زمان و مکان و بسیاری عوامل دیگر است
معنی و جسم مثل آب و خاک است و برای همین دنیای معرفت و معنی به دریا تشبیه میشود
دوستی و دوست که به ماه و ستاره تشبیه میشود و دوست یا ماه در این فرهنک از جنس معنی است
پس حضور همیشگی دارد چون دنیای معنی جاودانه است و معنی ها جاودانه اند و زنده و نوشونده و شمس یک معنی کلیدی در فرهنگ جلال دینی است