گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۹۶

مرا در خنده می‌آرد بهاری
مرا سرگشته می‌دارد خماری
مرا در چرخ آورده‌ست ماهی
مرا بی‌یار گردانید یاری
چو تاری گشتم از آواز چنگی
نوایش فاش و پیدا نیست تاری
جهانی چون غباری او برانگیخت
که پنهان شد چو بادی در غباری
حیاتی چون شرار آن شه برافروخت
که پنهان شد چو سوزی در شراری
جمال گلستان آن کس برآراست
که پنهان شد چو گل در جان خاری
دلم گوید که ساقی را تو می‌گو
که جانم مست آن باقی است باری
دلم چون آینه خاموش گویاست
به دست بوالعجب آیینه داری
کز او در آینه ساعت به ساعت
همی‌تابد عجب نقش و نگاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا در خنده می‌آرد بهاری
مرا سرگشته می‌دارد خماری
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی‌هایش مرا شاد و خوشحال می‌کند، اما در عین حال این شادی باعث می‌شود که دچار رویاپردازی و سرگشتگی شوم.
مرا در چرخ آورده‌ست ماهی
مرا بی‌یار گردانید یاری
هوش مصنوعی: ماهی در زندگی من مانند قمر در آسمان می‌چرخد و من را تنها و بی‌یار رها کرده است.
چو تاری گشتم از آواز چنگی
نوایش فاش و پیدا نیست تاری
هوش مصنوعی: وقتی که به مانند یک طناب شدم، صدای چنگی شنیدم که فراتر از صحبت‌ها و زمزمه‌هاست، اما خود آن صدا آشکار و نمایان نیست.
جهانی چون غباری او برانگیخت
که پنهان شد چو بادی در غباری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که جهان مانند یک غبار است که به‌طور ناگهانی برمی‌خیزد و سپس مانند بادی در میان غبار، ناپدید می‌شود.
حیاتی چون شرار آن شه برافروخت
که پنهان شد چو سوزی در شراری
هوش مصنوعی: وجودی چون شعله، آن شاه را روشن کرد، به طوری که همچون آتشی پنهان شد و در دل شعله‌ای نهان گشت.
جمال گلستان آن کس برآراست
که پنهان شد چو گل در جان خاری
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت گلستان به آن شخص مربوط می‌شود که در برابر درخت خاری پنهان شده است، درست مانند گل که درون شاخسار خاری نهفته است.
دلم گوید که ساقی را تو می‌گو
که جانم مست آن باقی است باری
هوش مصنوعی: دل مرا می‌گوید که به ساقی بگویی، چون جانم هنوز به یاد آن باقی است و تحت تاثیر آن مستی است.
دلم چون آینه خاموش گویاست
به دست بوالعجب آیینه داری
هوش مصنوعی: دل من مانند یک آینه خاموش، اما سرشار از گفت و گو و احساسات است، و تو هنر آینه‌داری را به خوبی در دست داری.
کز او در آینه ساعت به ساعت
همی‌تابد عجب نقش و نگاری
هوش مصنوعی: از او، هر ساعت در آینه، تصویر و نقشی شگفت‌انگیز و زیبایی نقش می‌بندد.

حاشیه ها

1396/05/12 00:08
همایون

این غزل درشب شعر آواژه در انجمن گلبانگ در جنوب کالیفرنیا که با زمینه آیینه برگزار شد خوانده شد همچنین شعر آیینه سیلویا پلات به ترجمه مهرداد بهار در ادبیات و عرفان دیرینه و کهن ایران که قدمت چند هزار ساله دارد آیینه نمود دیدن است آسمان هم آیینه است دریا و جام شراب و دل و شعرهمگی آیینه اند همانگونه که دوست آیینه است

1396/10/10 03:01
همایون

شعری بسیار زیبا سهراب سپهری دارد بنام گل آیینه بسیار اسطوره‌ای و عرفانی
شبنم مهتاب می بارد.
دشت سرشار از بخار آبی گل‌های نیلوفر.

می درخشد روی خاک آیینه‌ای بی‌طرح .
مرز می لغزد ز روی دست‌.
من کجا لغزیده‌ام در خواب ؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه‌.
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب‌.
او ، خدای دشت‌، می پیچد صدایش در بخار دره‌های دور:

هستی‌ گذری است از ناپیدایی به پیدائی و انسان آئینه این پیدایش است
زیرا این آینه باید مستی کند تا هر لحظه تصویری نو نشان دهد این کار از آینه دیگری ساخته نیست
آینه ساز خود اصلا دیدنی نیست زیرا صورت معینی ندارد بلکه هنر این آینه است که ندیدنی را در خود جای می‌‌دهد