گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۹۰

چو عشق آمد که جان با من سپاری
چرا زوتر نگویی کآری آری
جهان سوزید ز آتش‌های خوبان
جمال عشق و روی عشق باری
چو جان بیند جمال عشق گوید
شدم از دست و دست از من نداری
بدیدم عشق را چون برج نوری
درون برج نوری اه چه ناری
چو اشترمرغ جان‌ها گرد آن برج
غذاشان آتشی بس خوشگواری
ز دور استاده جانم در تماشا
به پیش آمد مرا خوش شهسواری
یکی رویی چو ماهی ماه سوزی
یکی مریخ چشمی پرخماری
که جان‌ها پیش روی او خیالی
جهان در پای اسب او غباری
همی‌رست از غبار نعل اسبش
بیابان در بیابان خوش عذاری
همی‌تازید عقلم اندک اندک
همی‌پرید از سر چون طیاری
همین دانم دگر از من مپرسید
که صد من نیست آن جا در شماری
من آن آبم که ریگ عشق خوردش
چه ریگی بلک بحر بی‌کناری
چو لاله کفته‌ای در شهر تبریز
شدم بر دست شمس الدین نگاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو عشق آمد که جان با من سپاری
چرا زوتر نگویی کآری آری
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به تو می‌گوید که جانم را به تو می‌دهم، چرا زودتر از این نمی‌گویی که آری، قبول دارم؟
جهان سوزید ز آتش‌های خوبان
جمال عشق و روی عشق باری
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی‌ها و عشق خوبان به آتش کشیده شد.
چو جان بیند جمال عشق گوید
شدم از دست و دست از من نداری
هوش مصنوعی: وقتی جان زیبایی عشق را ببیند، می‌گوید که دیگر نتوانستم خودم را داشته باشم و تو هم نمی‌توانی مرا در دست بداری.
بدیدم عشق را چون برج نوری
درون برج نوری اه چه ناری
هوش مصنوعی: عشق را مانند نوری درون یک برج نوری دیدم. ای کاش می‌دانستم این روشنایی چه آتشی دارد.
چو اشترمرغ جان‌ها گرد آن برج
غذاشان آتشی بس خوشگواری
هوش مصنوعی: مانند شترمرغ‌ها که جان‌ها را دور آن برج جمع می‌کنند، غذایشان آتشی بسیار خوشبو و لذیذ است.
ز دور استاده جانم در تماشا
به پیش آمد مرا خوش شهسواری
هوش مصنوعی: روح من از دور به تماشا ایستاده است و ناگهان خوش‌رویی به سوی من می‌آید.
یکی رویی چو ماهی ماه سوزی
یکی مریخ چشمی پرخماری
هوش مصنوعی: یک نفر چهره‌ای زیبا و دلربا دارد که مانند ماه می‌درخشد و دیگری چشمی دارد پر از شوق و اشک، شبیه به مریخ.
که جان‌ها پیش روی او خیالی
جهان در پای اسب او غباری
هوش مصنوعی: جان‌ها در برابر او، فقط یک خیال از جهان هستند و همه چیز در زیر پای اسب او، مانند غباری به نظر می‌رسد.
همی‌رست از غبار نعل اسبش
بیابان در بیابان خوش عذاری
هوش مصنوعی: در دشت‌ها و بیابان، وقتی که اسبش حرکت می‌کند، غبار و گرد و خاک برمی‌خیزد و زیبایی خاصی به منبع وجود او می‌بخشد.
همی‌تازید عقلم اندک اندک
همی‌پرید از سر چون طیاری
هوش مصنوعی: عقلم به آرامی در حال تند و تند شدن است و به نوعی از سرم بیرون می‌زند، مانند یک پرنده که پرواز می‌کند.
همین دانم دگر از من مپرسید
که صد من نیست آن جا در شماری
هوش مصنوعی: فقط همین را می‌دانم و از من بیشتر نپرسید، زیرا در آنجا چیزی به اندازه صد من وجود ندارد.
من آن آبم که ریگ عشق خوردش
چه ریگی بلک بحر بی‌کناری
هوش مصنوعی: من مانند آبی هستم که در دل عشق و احساسات جاری است، با این تفاوت که عمق و وسعتی نامتناهی دارم.
چو لاله کفته‌ای در شهر تبریز
شدم بر دست شمس الدین نگاری
هوش مصنوعی: در شهر تبریز مانند لاله‌ای شکفته شدم، به خاطر دستی از شمس‌الدین.