گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۸۸

صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و شراب و عیش آری
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
چنان در بحر مستی غرق گردند
که دل در عشق خوبی خوش عذاری
از این مستان ننوشی های و هویی
وزین خوبان نبینی گوشواری
در این مستان کجا وهمی رسیدی
گر این مستان ننالند از خماری
به صد عالم نگنجد از جلالت
چنین سلطان و اعظم شهریاری
ولیکن چون غبار انگیخت اسپش
به وهم آمد کر و فر سواری
دهان بربند کاین جا یک نظر نیست
که بشناسد سواری از غباری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و شراب و عیش آری
هوش مصنوعی: امروز ای عارفان، زمانی برای شادی و لذت است؛ وقت آن است که به جشن و سرور بپردازید و از نشئگی و خوشی بهره‌مند شوید.
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
هوش مصنوعی: صدا بزن که شاید دیگر نتوانی از سمت شرق تا غرب، آرامش و هوشیاری پیدا کنی.
چنان در بحر مستی غرق گردند
که دل در عشق خوبی خوش عذاری
هوش مصنوعی: آن‌ها چنان در دنیای شادی و سرخوشی غرق می‌شوند که دلشان در عشق زیبایی، دچار حالتی شیرین و خوشایند می‌شود.
از این مستان ننوشی های و هویی
وزین خوبان نبینی گوشواری
هوش مصنوعی: اگر از این مست‌ها صدایی نشنوی و از زیبایی‌ها گوشه‌چشمی نداشته باشی، چه چیز را خواهی دید؟
در این مستان کجا وهمی رسیدی
گر این مستان ننالند از خماری
هوش مصنوعی: در این جمع شاد و سرمست، چه نیازی به خیال و توهم است، اگر این خوش‌گذران از مستی و خماری شکایت نکنند؟
به صد عالم نگنجد از جلالت
چنین سلطان و اعظم شهریاری
هوش مصنوعی: به قدری عظمت و بزرگی تو بیش از حد تصور است که هیچ دانشمندی نمی‌تواند آن را درک کند و تو همواره در مقام یک پادشاه بزرگ و بی‌نظیر هستی.
ولیکن چون غبار انگیخت اسپش
به وهم آمد کر و فر سواری
هوش مصنوعی: اما زمانی که اسبش غبار را به‌پا کرد، تصور سواری بر او را از دست داد.
دهان بربند کاین جا یک نظر نیست
که بشناسد سواری از غباری
هوش مصنوعی: سکوت کن چون اینجا کسی نیست که بتواند سوارکار را از روی غبارش بشناسد.