گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۷۸

اگر خورشید جاویدان نگشتی
درخت و رخت بازرگان نگشتی
دو دست کفشگر گر ساکنستی
همیشه گربه در انبان نگشتی
اگر نه عشوه‌های باد بودی
سر شاخ گل خندان نگشتی
چه گویم گر نبودی آن که دانی
به هر دم این نگشتی آن نگشتی
فلک چتر است و سلطان عقل کلی
نگشتی چتر اگر سلطان نگشتی
اگر آواز سرهنگان نبودی
نگشتی اختر و کیوان نگشتی
کریمی گر ندادی ابر و باران
یکی جرعه به گرد خوان نگشتی
درونت گر نبودی کیمیاگر
به هر دم خون و بلغم جان نگشتی
نهان از عالم ار نی عالمستی
دل تاریک تو میدان نگشتی
نهان دار این سخن را ز آنک زرها
اگر پنهان نبودی کان نگشتی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1403/08/22 10:10
علی صابر نیک واقف

سلام خدمت دوستان عزیز

بیت هشتم از نظر حقیر شاه بیت این شعر عرفانی و ربانی است .

انجا که شاعر، آدمی را به تنبه و آگاهی و شناخت خویش رهنما میشود تا ذیل توجه به درون، او را به شان حقیقی حدیث ناب نبوی صلی الله علیه و اله و سلم( من عرف نفسه فقد عرفه ربه) هدایتش کند. و بعنوان شاید پرسش و استفهام انکاری بگوید آیا از درونت خبر داری که چه طرفه نهادی است که همین خور و آشامیدنت روزو شبت  به همراهی کیمیاگری که در بطن تو آن خالق عادل زیبای هستی به ودعیه نهاده است ،آن غذا را به جان تبدیل کرده و مایه حیات روان و روح تو میشود.

لکن حال که درونت اینگونه است لذا سزوار است تو نیز بیرون و رفتار و اخلاقت را نیز  برمدار همان اصلاح درون ، کیمیا و معجونی سازی تا آن دو در مدار حق بتوانند تو را اولا کیمیا کرده ،در ثانی خود نیز پرورش دهنده کیمیا و گوهرانی بشوی ،چون ذات مقدس رسول اخلاق ومهربانی ها که توانست از طهارت جان و روح خود رشد دهد و بپروراند جواهرانی قبیل سلمان و ابوذرها...