گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هر چت حق دهد می‌ده رضایی
همان لحظه در جنت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
رسول غم اگر آید بر تو
کنارش گیر همچون آشنایی
جفایی کز بر معشوق آید
نثارش کن به شادی مرحبایی
که تا آن غم برون آید ز چادر
شکرباری لطیفی دلربایی
به گوشه چادر غم دست درزن
که بس خوب است و کرده‌ست او دغایی
در این کو روسبی باره منم من
کشیده چادر هر خوش لقایی
همه پوشیده چادرهای مکروه
که پنداری که هست او اژدهایی
من جان سیر اژدرها پرستم
تو گر سیری ز جان بشنو صلایی
نبیند غم مرا الا که خندان
نخوانم درد را الا دوایی
مبارکتر ز غم چیزی نباشد
که پاداشش ندارد منتهایی
به نامردی نخواهی یافت چیزی
خمش کردم که تا نجهد خطایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1392/02/29 22:04
امین کیخا

پاداش در اصل پاداشن بوده و پیشتر پاد دهشن یعنی جواب نیکی و پاد سخن که پاسخ می شود و جواب سخن است

1401/09/03 08:12
محسن جهان

تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق:

می‌فرماید: ای انسان کیمیا و پند بزرگی را از حضرت محمد (ص) فراگیر، که هر آنچه خداوند مقدر ساخته و به تو عطا می‌کند پذیرا باش و سرپیچی مکن.

و چون در آزمایش او سربلند شدی و موجب رضایت ذات احدیت گردیدی، همان لحظه درهای بهشت برایت باز شده و خرد الهی در کارهایت جاری می‌گردد.