اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی
هوش مصنوعی: حتی اگر تو چهره آن دختر چینی را نبینی، اما از حرکات و جنبش او میتوانی متوجه زیبایی پردهای که او در پشت آن است، شوی.
از تابش آن مه که در افلاک نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی
هوش مصنوعی: از نور آن ماهی که در آسمان پنهان است، تو صد ماه را در اجزای زمین دیدهای.
ای برگ پریشان شده در باد مخالف
گر باد نبینی تو نبینی که چنینی
هوش مصنوعی: ای برگ که در باد مخالف باطل میرقصید، اگر تو باد را نبیینی، هرگز نخواهی فهمید که چنین حالتی داری.
گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی
و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی
هوش مصنوعی: اگر ذهن تو آرام باشد، هیچ تحرکی نخواهی داشت و اگر هم هیچ تلاشی نکنی، آرامش تو برقرار خواهد ماند.
عرش و فلک و روح در این گردش احوال
اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی
هوش مصنوعی: در این دنیای پر تغییر و تحول، موجودات بزرگ و روحها مانند شترهایی در صف هستند، اما تو در جایگاه بالاتری ایستادهای و به این وضع نظاره میکنی.
میجنب تو بر خویش و همیخور تو از این خون
کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی
هوش مصنوعی: بدن خود را به حرکت درآور و از این خون بنوش، زیرا در شکم این دنیای چرخان یک بچه در حال رشد است.
در چرخ دلت ناگه یک درد درآید
سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی
هوش مصنوعی: زمانی در دل تو ناگهان دردی احساس میشود، اگر به جایگاه خود نگاهی بیندازی، متوجه خواهی شد که این وضعیت واقعی تو نیست.
ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز
ای آنک امان دو جهان را تو امینی
هوش مصنوعی: تو همچون ماه نهم، چهره درخشان و تابناک هستی که نور حقیقت را از شمسی درخشان به نام شمس تبریز میتابانی. ای کسی که نگهدار و حافظ دو جهان هستی، تو امانتدار و بهترین پناه برای آنها هستی.
تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون
آن مه توی ای شاه که شمس الحق و دینی
هوش مصنوعی: ای دل، تا ماه نهم صبر کن؛ در این خون، آن ماه تو هستی، ای شاه، که خورشید حقیقت و دین است.
حاشیه ها
تفسیر این غزل در برنامه ی شماره 592 گنج حضور
بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
همی تافت زو فرّ شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
پسر بد مر او را یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
مهر ایزد ایران است که از دل سنگی در شبی سرد بیرون میآید و برتخت مینشیند تا خورشید او را به گرد زمین بگرداند تا آنرا همواره جوان نگاهدارد
او نخست به کیومرث فر شهنشهی میدهد و مهر سیامک جوان در دل او میشود و باز در چهره جمشید ایران ساز به آبادانی میپردازد و نوروز جوان ساز را میآورد و به مردم جوانی میبخشد
سپس دو دختر او پادشاهی پنهان او را هزار سال به پیش میبرند
داستان ضحاک چون زهدانی است که فریدون را در خود میپروراند که فرزند دختر چینی است یا فرانک
هزار سال بدرازا میکشد تا نوروز به مهرگان بپیوندد و کاروان مهر جوانساز در ایران پدید آید و به پیش رود و خورشیدها را در پی خود برفروزد