غزل شمارهٔ ۲۶۱۸
جانا نظری فرما چون جان نظرهایی
چون گویم دل بردی چون عین دل مایی
جانها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی
دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی
تن روح برافشاند چون دست برافشانی
مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی
گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد
ای دل به جفای او جان باز چه میپایی
امروز چنان مستم کز خویش برون جستم
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی
چیزی که تو را باید افلاک همان زاید
گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده
بیتو چه بود دیده ، ای گوهر بینایی
ای روح بزن دستی در دولت سرمستی
هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی
ای روح چه میترسی روحی نه تن و نفسی
تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی
ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی
او را برسان روزی جان را و پذیرایی
صبحا نفسی داری سرمایه بیداری
بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی
شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره
در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانا نظری فرما چون جان نظرهایی
چون گویم دل بردی چون عین دل مایی
هوش مصنوعی: ای جانم، به من نگاهی بینداز، چون جان من پر از خیال توست. چگونه بگویم که با نگاهت دلم را ربودی، زیرا تو عین دل منی.
جانها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی
دل نیز شکر خاید آن دم که جگر خایی
هوش مصنوعی: در لحظهای که دل انسانها به شوق و شادمانی میزند، همهجا پر از زندگی و هیجان میشود. این شادی و شکرگزاری زمانی بیشتر خواهد شد که انسانها از درد و رنج خود رهایی یابند یا به آرامش برسند.
تن روح برافشاند چون دست برافشانی
مرده ز تو حال آرد چون شعبده بنمایی
هوش مصنوعی: وقتی روح از بدن جدا میشود، مانند این است که دست کسی را بالا ببری. اگر به کسی حال و احوال خود را نشان دهی، او نیز مانند یک شعبدهباز، حالت را درک میکند.
گر جور و جفا این است پس گشت وفا کاسد
ای دل به جفای او جان باز چه میپایی
هوش مصنوعی: اگر این رفتار نادرست و ظلم و ستم است، پس وفا و صداقت دیگر ارزش ندارد. ای دل، در برابر این ستمی که بر تو میرود، چرا هنوز جان خود را حفظ میکنی؟
امروز چنان مستم کز خویش برون جستم
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی
هوش مصنوعی: امروز به قدری سرخوشم که انگار از خودم جدا شدهام. ای یار، مرا بگیر و به جایی ببر که تو حضور داری.
چیزی که تو را باید افلاک همان زاید
گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی
هوش مصنوعی: هر چیزی که شایستهی تو باشد، افلاک و آسمانها همان را به وجود میآورند. پس چه کم است از تو که در دل دریا هستی.
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده
بیتو چه بود دیده ، ای گوهر بینایی
هوش مصنوعی: مردم به وجود تو زندگی میکنند. بدون تو، دیدگان چه معنایی دارند؟ ای گوهری که باعث بینایی هستی.
ای روح بزن دستی در دولت سرمستی
هستی و چه خوش هستی در وحدت یکتایی
هوش مصنوعی: ای روح، به خودت حال و هوای خوب و شادی ببخش، چرا که در حال حاضر در اوج خوشبختی و وحدت با وجود یکتا هستی.
ای روح چه میترسی روحی نه تن و نفسی
تن معدن ترس آمد تو عیش و تماشایی
هوش مصنوعی: ای روح، چرا میترسی؟ تو نه تنها یک جسم و نفس هستی، بلکه وجود تو فراتر از ترسها و محدودیتهاست. بیا و از زندگی لذت ببر و به تماشا بنشین.
ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی
او را برسان روزی جان را و پذیرایی
هوش مصنوعی: ای روز، چه روز دلانگیزی که شمع شادی را روشن کردهای. خوشحال باش که این روز را به شادی و سرور جان هم هدیه میکنی و از او پذیرایی میکنی.
صبحا نفسی داری سرمایه بیداری
بر خفته دلان بردم انفاس مسیحایی
هوش مصنوعی: صبحها روحی در تو وجود دارد که ارزش بیدار کردن دلهای خوابزده را دارد و من با نفسهایی همچون مسیح، این دلها را احیا میکنم.
شمس الحق تبریزی خورشید چو استاره
در نور تو گم گردد چون شرق برآرایی
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی همچون خورشید میدرخشد و در نور تو محو میشود، درست مثل اینکه وقتی خورشید در شرق طلوع میکند، ستارهها ناپدید میشوند.
حاشیه ها
1396/05/17 21:08
نادر..
جانها همه پا کوبند، آن لحظه که دل کوبی..
1399/09/05 10:12
جواد
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده
بی تو چه بود دیده، ای گوهر بینایی
در مصراع دوم دیده و ای باید جدا از هم نوشته شوند تا وزن شعر صحیح ادا شود.
1400/02/24 16:04
هادی بهار
ای یار بکش دستم
آن جا که تو آن جایی