گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۱۷

عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی
لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی
ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد
کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی
ای از پس صد پرده درتافته رخسارت
تا عالم خاکی را از عشق برآرایی
جان دوش ز سرمستی با عشق تو عهدی کرد
جان بود در آن بیعت با عشق به تنهایی
سر عشق به گوشش برد سر گفت به گوش جان
کس عهد کند با خود نی تو همگی مایی
چندانک تو می‌کوشی جز چشم نمی‌پوشی
تا چند گریزی تو از خویش و نیاسایی
جان گفت که ای فردم سوگند بدین دردم
سوگند بدان زلفی عاشق کش سودایی
کان عهد که من کردم بی‌جان و بدن کردم
نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی
مست آنچ کند در می از می‌بود آن به روی
در آب نماید او لیک او است ز بالایی
تبریز ز شمس الدین آخر قدحی زو هین
آن ساقی ترسا را یک نکته نفرمایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عیسی چو توی جانا ای دولت ترسایی
لاهوت ازل را از ناسوت تو بنمایی
هوش مصنوعی: ای عیسی، ای جانا، تو مانند یک سرمایه ارزشمند هستی که می‌توانی به ما نشان دهی که چگونه عالم الهی را از دنیای مادی تفکیک کنیم و حقیقت ازلی را در وجود خود تجلی دهی.
ایمان ز سر زلفت زنار عجب بندد
کز کافر زلف خود یک پیچ تو بگشایی
هوش مصنوعی: ایمان به محبت و زیبایی تو چنان گرهی می‌زند که حتی کافران هم از زیبایی موهایت تحت تأثیر قرار خواهند گرفت و اگر تو فقط یک گره را باز کنی، همه را جذب خود می‌کنی.
ای از پس صد پرده درتافته رخسارت
تا عالم خاکی را از عشق برآرایی
هوش مصنوعی: ای که با چهره‌ی درخشان خود، پشت پرده‌های فراوان زیبایی، دنیا را بر اثر عشق متحول می‌کنی.
جان دوش ز سرمستی با عشق تو عهدی کرد
جان بود در آن بیعت با عشق به تنهایی
هوش مصنوعی: دل من در سرمستی از عشق تو پیمانی بست، زندگی‌ام در این پیوند با عشق تنهاست.
سر عشق به گوشش برد سر گفت به گوش جان
کس عهد کند با خود نی تو همگی مایی
هوش مصنوعی: به عشقش نزدیک شد و به او گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند با خود عهد کند، زیرا همه‌ی ما به نوعی یکدیگر هستیم.
چندانک تو می‌کوشی جز چشم نمی‌پوشی
تا چند گریزی تو از خویش و نیاسایی
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش می‌کنی، نمی‌توانی از دید خودت دور بمانی؛ پس تا کی می‌خواهی از خودت فرار کنی و آرامش نیابی؟
جان گفت که ای فردم سوگند بدین دردم
سوگند بدان زلفی عاشق کش سودایی
هوش مصنوعی: جان گفت: ای محبوب، به دردی که دارم قسم می‌خورم به آن زلفی که عاشق‌ها را به دیوانگی می‌کشاند.
کان عهد که من کردم بی‌جان و بدن کردم
نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی
هوش مصنوعی: عهدی که من با تو بستم، نه با وجودم و نه با تنم، بلکه با روح و جانم بود. ای یگانه‌ی بی‌همتا، من و تو یکی هستیم.
مست آنچ کند در می از می‌بود آن به روی
در آب نماید او لیک او است ز بالایی
هوش مصنوعی: کسی که از شراب مست می‌شود، تاثیری که مستی بر او دارد، در ظاهر مانند آبی است که در آب منعکس می‌شود. اما در واقع، آنچه او را تحت تأثیر قرار می‌دهد، از بلندی و مقام او ناشی می‌شود.
تبریز ز شمس الدین آخر قدحی زو هین
آن ساقی ترسا را یک نکته نفرمایی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تبریز اشاره می‌کند و از شمس‌الدین که به نوعی نماد مهمی در منطقه است، سخن می‌گوید. او از ساقی ترسا (با تشبیه به ساقی که شراب می‌ریزد) می‌خواهد که نکته‌ای ارزشمند به او بگوید و به نظر می‌رسد که نویسنده به دنبال معرفت و دانشی است که از این ساقی می‌تواند بیاموزد. به عبارتی، او خواستار گفتگویی پرمحتوا و تأثیرگذار است.