گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۰۳

ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی
در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جان‌ها
وز بهر چنان مشکی جان عنبر حیرانی
از کون حذر کردم وز خویش گذر کردم
در شاه نظر کردم من چاکر حیرانی
من یوسف دلخواهم چاه زنخت خواهم
هم مؤمن این راهم هم کافر حیرانی
هم باده آن مستم هم بسته آن شستم
تا چست برون جستم از چنبر حیرانی
ای عقل شده مهتر ای گشته دلت مرمر
آخر تو یکی بنگر در دلبر حیرانی
ور نه بستیزم من در کار تو خیزم من
خون تو بریزم من از خنجر حیرانی
از دولت مخدومی شمس الحق تبریزی
هم فربه عشقم من هم لاغر حیرانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عشق به حالت حیرت و شگفتی در آمده‌ای، در حالی که حلقه‌ای از عاشقان به دور توست و تو با نگاه به در انتظار هستی.
در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جان‌ها
وز بهر چنان مشکی جان عنبر حیرانی
هوش مصنوعی: در زلف‌های تو مانند پیچ و تاب‌های چوگان، جان‌های زیادی گم شده‌اند و به خاطر وجود چنین عطری، جانِ عنبر نیز در حیرت و سرگشتگی است.
از کون حذر کردم وز خویش گذر کردم
در شاه نظر کردم من چاکر حیرانی
هوش مصنوعی: از دنیا و هستی فاصله گرفتم و از خودم گذشتم. در نگاه پادشاه حقیقت، من در حیرت و درویشی به سر می‌برم.
من یوسف دلخواهم چاه زنخت خواهم
هم مؤمن این راهم هم کافر حیرانی
هوش مصنوعی: من خواهان کسی هستم که به دل آرزوی من نزدیک باشد، حتی اگر من را به چاه بیندازد. این راهی است که من انتخاب کرده‌ام: هم مؤمنانه به آن باور دارم و هم در عین حال به کافر بودن تصویرم از آن می‌اندیشم.
هم باده آن مستم هم بسته آن شستم
تا چست برون جستم از چنبر حیرانی
هوش مصنوعی: هم بادهٔ مستی‌ام هست، هم غم و اندوهی که مرا در بند کرده است. با این حال، توانستم از این حالت گیجی و سردرگمی خارج شوم و آزادانه راهی برای رهایی پیدا کنم.
ای عقل شده مهتر ای گشته دلت مرمر
آخر تو یکی بنگر در دلبر حیرانی
هوش مصنوعی: ای عقل، تو که مقام و مرتبتی یافته‌ای و قلبت سنگی شده است، به آرامی به دل محبوب نظر بیفکن که در آن عشق و حیرت فراوان است.
ور نه بستیزم من در کار تو خیزم من
خون تو بریزم من از خنجر حیرانی
هوش مصنوعی: اگر اینگونه نباشد، من در کار تو به جدال می‌روم، از تو بلند می‌شوم، خون تو را به زمین می‌ریزم و با خنجر سردرگمی به تو حمله می‌کنم.
از دولت مخدومی شمس الحق تبریزی
هم فربه عشقم من هم لاغر حیرانی
هوش مصنوعی: از لطف و محبت شمس الحق تبریزی، عشق من روایت جالبی دارد؛ گاه به شدت پرشور و فربه است و گاه دچار تردید و لاغری روحی.

حاشیه ها

1401/09/14 22:12
همایون

غزل حیرانی

نخستین ویژگی انسان، حیرانی است

احساس شگفتی، بودن انسان را رقم میزند

این احساس در حیوان تا حد ترس و گرسنگی فراتر نمیرود 

در انسان اما این شگفتی هرگز حد و مرز نمی شناسد و بسیار بالاتر از عشق می پرد و عشق سایه آن بر روی زمین است

جلال دّین حیرانی را دلبر عقل می نامد و عقل را به تماشای دلبرش فرا میخواند

مستی هنر انسان است در برون جستن و بکار گرفتن حیرانی و پرواز با بال حیرانی