غزل شمارهٔ ۲۶۰۰
گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری
تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری
غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر
آن طره که دل دزدد ماننده طراری
در سوخته جان زن از آهن و از سنگش
در پیه دو دیده خود بر آب بزن ناری
بفروز چنین شمعی در خانه همیگردان
باشد که نهان باشد او از پس دیواری
اندر پس دیواری در سایه خورشیدش
در نیم شب هجران بگشود مرا کاری
در خانه همیگشتم در دست چنین شمعی
تا تیره شد این شمعم از تابش انواری
گفتم که در این زندان چون یافتمت ای جان
در بینمکی چون ره بردم به نمکساری
ای شوخ گریزنده وی شاه ستیزنده
وی از تو جهان زنده چون یافتمت باری
در حال نهانی شد پنهان چو معانی شد
چون گوهر کانی شد غیرت شده ستاری
من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
از پرتو مخدومی شمس الحق تبریزی
چون مه که ز خورشیدش شد تیره خجل واری
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری
تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری
هوش مصنوعی: گفتم که آن ماه زیبا از خانه بیرون رفته است، و من در حال سرزنش کردن بر خیانت و عدم وفاداری بودم.
غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر
آن طره که دل دزدد ماننده طراری
هوش مصنوعی: غماز غمت به من گفت که در خانهات بگرد و در نهایت آن دستهی مو را پیدا کن که دل را مثل سرقتی از آن میرباید.
در سوخته جان زن از آهن و از سنگش
در پیه دو دیده خود بر آب بزن ناری
هوش مصنوعی: در دل سوختهاش، زنی از آهن و سنگ برای خود دلبستگی دارد. با دو چشمش به آب نگاه میکند و میخواهد نوری به وجود آورد.
بفروز چنین شمعی در خانه همیگردان
باشد که نهان باشد او از پس دیواری
هوش مصنوعی: شمعی از این نوع در خانه روشن کن که در پشت دیواری پنهان باشد و آن را همچنان بچرخان.
اندر پس دیواری در سایه خورشیدش
در نیم شب هجران بگشود مرا کاری
هوش مصنوعی: در پشت دیواری و در سایهی خورشید، در نیمه شب جدایی، کاری را برایم گشودند.
در خانه همیگشتم در دست چنین شمعی
تا تیره شد این شمعم از تابش انواری
هوش مصنوعی: در خانه مشغول گشت و گذار بودم و شمعی در دست داشتم. اما اکنون این شمع به خاطر روشناییهای دیگر کم نور شده است.
گفتم که در این زندان چون یافتمت ای جان
در بینمکی چون ره بردم به نمکساری
هوش مصنوعی: گفتم که در این زندان، وقتی تو را یافتم، ای جان، در این جایی که بیمنافع و بیحس و حال است، چگونه میتوانم راهی به دنیای بهتر پیدا کنم؟
ای شوخ گریزنده وی شاه ستیزنده
وی از تو جهان زنده چون یافتمت باری
هوش مصنوعی: ای دلربا و فراری، ای کسی که با قدرتت در برابر ناپایدارها میجنگی، وقتی تو را دیدم، انگار که به جهانی تازه و پرجنبوجوش دست یافتهام.
در حال نهانی شد پنهان چو معانی شد
چون گوهر کانی شد غیرت شده ستاری
هوش مصنوعی: در حالتی پنهان و نامرئی، او به طور غیرقابل مشاهدهای تبدیل به چیزی ارزشمند و اصیل گشته است. در این میان، احساس غیرت و محافظت از او مانند ستاری عمل میکند.
من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در
وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری
هوش مصنوعی: من دست زنانی را میبینم که بر سرشان حلقهای است، و در این میان، در حالی که به من طعنه میزنند، انگار در بازار کسی را پیدا کردهاند.
از پرتو مخدومی شمس الحق تبریزی
چون مه که ز خورشیدش شد تیره خجل واری
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به تاثیری دارد که زیبایی و نور وجودی یک شخصیت بزرگ و روحانی، مانند شمس تبریزی، بر دیگران میگذارد. وجود شمس مانند خورشید است که نور و روشنی میبخشد، اما خود نور نیز میتواند احساس حقارت و خجالت در برابر عظمت او به وجود آورد. مانند ماه که در مقایسه با خورشید، نورش کمتر و کمرنگتر میشود. به طور کلی، این تصویر، نمایانگر تاثیر عمیق شخصیتهای بزرگ بر انسانها و چالشهایی است که در سایه آنها احساس میشود.