اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
کاخر چو دردی بر زمین تا چند میباشی برآ
در هر لحظه، پیامهای آسمانی به قلبها الهام میشود، که آخر تا کِی همچون ته ماندهای بیارزش بر روی زمین زندگی میکنی؟ ظاهر شو و خود را پدیدار کن!
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود
آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا
راهنما_اِریس: هر کس که خواهش و خواستش ، رسیدن به اقیانوس آگاه بخش خدا باشد درد و رنجش به پایان می رسد ( و زمانی که راه رسیدن به او بشناسد ) ، شروع به نوشیدن شراب حضور و مشاهده گری از خم ذهن می کند تا دلش پاک شود و صفا گیرد .
گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود
تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا
راهنما_اِریس: : گِلِ چسبنده خواهشهای بدن رو در دریای تفکرات و اوهام دل ، بها نده تا این آب در دل ، آرام و صاف بشود ( افکار و توجه ات به لذت جوئی بدن نباشد ) ، تا بخاطر صاف شدن آب در دل ، افکار و خواست تو ، درست جهت بگیرد و دردت خودش را نشان دهد تا بتوانی دوای آن را پیدا کنی
جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر
چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا
راهنما_اِریس: این شعله شمعِ آگاه بودنِ جان ،دائما روشن است تا تو از چیزی آگاه شوی ، اما نتیجه آگاه شدنِ تو از موضوعات و واکنش تو نسبت به موضوعات ، موجب تولید کارما (دود) در دل می شود و با فکر کردن و خواستنِ نتایجِ آن کارما و دود تولید شده ، دوباره کارما و دود بیشتر در دل پدیدار می شود . و زمانیکه که این افکار و توهمات برای تحقق آن خواست و کارمای اول بیشتر شود ، تمامی آینه های دل را دوده افکار و توهمات و تخیلات و تصورات و تجسمات پر می کند و دل درخشش را از دست می دهد و بخاطر دوده بر اینه های دل ، تو نمی توانی حقایق چیزها را همانطور که هست ببینی .
گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری
از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا
راهنما_اِریس: اگر به حضور و مشاهده بشینی و تنها نور آگاه بودنِ جان را بر خودت بگذاری و از نور شمع خودت بهره مند شوی و تولید کارما و دود نکنی ، آینه های دل درخشان می شوند و هم دلت روشن می شود و هم قسمت تاریک ذهن و ریشه ذهن که تو را در نادانی نگه داشته روشن می شود .
در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک
خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
راهنما_اِریس: اگر بخواهی در دریای دلی که با خواهشهای بدن و نفس گل آلود شده و و آن دریای گل آلود که میان تو و پرده دل است ، نگاه بندازی یا به مشاهده ان بنشینی ، نمی توانی ان ماه یا بازتاب نور جان را ببینی و نه می توانی فلک یا آسمان ذهن که تقدیر تو از آنجا می آید را ببینی . اگر هوا و نفس تو [ که همچو پیله به دور نور شمعِ آگاه بودن توست) با چسبندگی به دنیا تیره شود ، دیگر نمی توانی بازتاب نور جان و چشمه نور جان را ببینی .
باد شمالی میوزد کز وی هوا صافی شود
وز بهر این صیقل سحر در میدمد باد صبا
راهنما_اِریس: با بکارگیری توجه و نگهداری توجه در لحظه حال ، و با آگاه بودن از تنفس ، نفس آرام می گیرد و خواهشهای نفس در دل فروکش می کند و نفس صاف و پاک می شود . با آگاه بودن از تنفس ، آینه های دل نیز صیقل می خورند و تنها آگاهی از تنفس در دل منعکس می شود و این موجبِ پدیدار شدنِ تنفس زیبا به عنوان یک مفهوم ( باد صبا ) در دل می شود . [ و با آگاه و شاهد ماندن از باد صبا ، به مه یا نور جان می رسی]
باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل میزند
گر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فنا
راهنما_اِریس: با بودن با تنفس به صورت یک مفهوم / تک فکر در دل ، تو دیگر دچار افکار و خواهشهای مادی نمی شوی و ان خاطرات گذشته را دیگر به لحظه حال نمی آوری و سینه و دلت سبک میشود . اگر یک آن ، نفس یا من ، جذب این تنفس زیبا شود ، دیگر از نفس یا من چیزی باقی نمی ماند و فنا می شود .[ نفس یا من در حالت خموشی می رود ]
جان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکان
نفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چرا
راهنما_اِریس: این نور جان که در قفس دل ( جهان مادی ) زندانی شده ، اشتیاق این را دارد که زودتر به جهانهای غیر مادی که لامکان و لازمان است برگردد ( چون از آنجا آمده )، اما این نفس حیوانی آدمی (بخاطر نادانی و حرص و آز و نفرت و بیزاری ) ، به دنبال جوابها در جهان مادی می گردد و دائما دچار سوال و عدم یافتن پاسخ صحیح می شود( و در درد و رنج بی پایان است . )
ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر
تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشا
راهنما_اِریس: ای نور جانِ زندگی بخش ، تا چه مدت زمان می خواهی از این کالبد به کالبد دیگر وارد شوی و جان ببخشی . تو یک ذره از اقیانوس جانان هستی ، خودت رو به اصل خودت ، باز گردون .[ وگرنه بخاطر کارماهای نفس ، مجبوری در بین کالبدها در سفر باشی ]
حاشیه ها
ای جان پاک خوش گهر! تا چند باشی در سفر؟..
تا روز تو روشن شود
تا درد تو گردد دوا...
(به جای: تا درد تو روشن شود)
1398/04/16 17:07
برگ بی برگی
با درود بر شما نهال گرامی
بنظر میرسد همانگونه که گنجور مرقوم نموده اند صحیح باشد
گل را مجنبان هر دمی ، تا آب تو صافی شود
تا درد تو روشن شود ، تا درد تو گردد دوا
و میفرماید گل و لای وابستگی های این جهانی را با چسبیدن به آنها و پیروی از نفس خود مجنبان تا گل ته نشین شده و آب جریان زندگی ات در تو جاری شود .تا درد ته نشین شده شراب تو از تیرگی به در آمده و روشن شود و به سطح و بالای سبو رفته و قابل نوشیدن شود (توسط شاه) و فقط در این صورت است که درد تو دوا خواهد شد و از رنج رها خواهی شد .(درد یا ته نشین شراب را تمی نوشند)
موفق باشید
درود.بیت گل را مجنبان اشاره به انرژی جنسی داره.دست اندر در کاران میدانند که نور ی که از پیشانی سالک بیرون میاید خیلی بستگی به سکس کم ومتعادل دارد.کل شعر اشاره به چشم سوم ودیدن ماورا دارد.
1401/03/28 00:05
سید محمد رضا مصطفائی
این غزل در کانال تلگرامی شور مولانا ( پیوند به وبگاه بیرونی )توسط دکتر سید محمد رضا مصطفائی شرح داده شده است.