گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۷۹

با هر کی تو درسازی می‌دانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
آن جام مباحی را درکش که بیاسایی
در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی
بر رسم زبردستی می‌کن تو چنین مستی
تا بگذری از هستی ای سخره هرجایی
سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی
در مصر نمی‌باشی تا جمله شکرخایی
شمس الحق تبریزی جان را چه شکر ریزی
جز با تو نیارامد جان‌های مصفایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با هر کی تو درسازی می‌دانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
هوش مصنوعی: با هر کسی که رابطه برقرار کنی، من می‌دانم که هیچ وقت خسته نمی‌شوی، زیرا تو از خود ما هستی.
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو خود را رسوا نکنی، آن راز نیز برملا نمی‌شود. زیرا کسی که از این جام می‌نوشد، فقط عاشق رسوایی است.
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
آن جام مباحی را درکش که بیاسایی
هوش مصنوعی: گوشه‌ای از میخانه را بگیر و لیوان را پر کن، آن جام آزاد را بنوش که در آن آرامشی است.
در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی
هوش مصنوعی: امروز در جمع آن عاشقان خوشحال و شاداب، در میان گل‌ها و باغ‌ها، لحظه‌ای را با نوشیدن شراب سپری کن، زیرا فردا چه برسرمان خواهد آمد، مشخص نیست.
بر رسم زبردستی می‌کن تو چنین مستی
تا بگذری از هستی ای سخره هرجایی
هوش مصنوعی: به روش مهارت‌آمیز زندگی کن و از این مستی لذت ببر تا از محدودیت‌های دنیوی بگذری، ای موجود هرجا و در هر حال.
سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی
در مصر نمی‌باشی تا جمله شکرخایی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که تو نمی‌توانی مانند گروهی از افراد بی‌پروای که در مصر زندگی می‌کنند، رفتار کنی، زیرا تو از کسانی هستی که در زندگی‌ات شکر و شیرینی وجود دارد.
شمس الحق تبریزی جان را چه شکر ریزی
جز با تو نیارامد جان‌های مصفایی
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی می‌گوید که هیچ چیز جز تو نمی‌تواند جان‌های پاک و با صفا را آرامش دهد و اوضاع را بهبود بخشد. بی‌تو هیچ شادی و شکری در دل وجود ندارد.

حاشیه ها

1398/01/03 11:04
همایون

جان‌های صاف همه یکی‌ هستند، آن که به صافی خود می‌‌رسد می‌‌داند که هر کس دیگری هم اگر صاف شود به همین جا می‌‌رسد که او رسیده است، و انسان‌های صاف در کنار هم به آسایش می‌‌رسند و جای دیگرنمی توانند باشند، مقصد همه یکی‌ است، تفاوت‌ها به دنیای بیرون مربوط است، درون انسان‌ها شبیه هم است، این راز در غزل‌های دیگر نیز اشکارا بیان می‌‌شود از جمله در
به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی
چرا بیگانه‌ای از ما چو تو در اصل از مایی
در داستان رومی‌ها و چینی‌‌ها نیز به همین صاف شدن انسان اشاره دارد، که انسانی‌ که صاف می‌‌شود همه نقش‌ها را می‌‌شناسد و در خود جای می‌‌دهد، اینجا رسوا شدن نیز همین صاف شدن و رسیدن به خود است و خود را یافتن، به خود رسیدن به مصر رسیدن است که یوسف هم همانجا است و شکر هم همان جا است که کنایه از سخن شیرین است

1402/05/11 22:08
mehdi.mlkm۶۳

سپاسگزار زحمات شما هستم ❤❤