اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی
هوش مصنوعی: یک حمله و یک حمله دیگر در شب به وقوع پیوست. در این تاریکی، با چابکی و تیزهوشی عمل کن و به سختی و جدیت برخیز، نه به نرمی و خضوع.
داریم سری کان سر بیتن بزید چون مه
گر گردن ما دارد در عشق تو باریکی
هوش مصنوعی: ما با کمال دل و جان خود را به عشق تو میسپاریم، حتی اگر در زیبایی و ظرافت از ماه هم کمتر باشیم.
شاهیم نه سه روزه لعلیم نه پیروزه
عشقیم نه سردستی مستیم نه از سیکی
هوش مصنوعی: ما نه بهصورت موقتی و نه به شکل سطحی زندگی میکنیم؛ بلکه عشقی عمیق داریم و مستیمان از دل و جان است، نه از سر شتاب و بیفکری.
من بنده خوبانم هر چند بدم گویند
با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی
هوش مصنوعی: من به بندگی خوبان افتخار میکنم، هرچند که برخی مرا بد بدانند. با افراد نیکوکار دوست میشوم، حتی اگر به من خوبی نکنند.
عشاق بسی دارد من از حسد ایشان
بیگانه همیباشم از غایت نزدیکی
هوش مصنوعی: من عاشقان زیادی را میشناسم، اما به خاطر حسادت آنها، من از آنها دور هستم، حتی اگر خیلی به هم نزدیک باشیم.
روپوش کند او هم با محرم و نامحرم
گویند فلان بنده گوید که عجب کی کی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که فردی با دیگران در مورد مسائل مربوط به محرم و نامحرم صحبت میکند و از این امر تعجب میکند که چطور برخی افراد اینگونه رفتار میکنند.
طفلی است سخن گفتن مردی است خمش کردن
تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صحبت کردن با قاطعیت و قدرت نشان از رشد و تجربه دارد، در حالی که سکوت و آرامش، نشانهای از دانایی و تامل است. همچنین به توانایی رستم اشاره میکند که چالاک و پرقدرت است، اما این توانایی فقط مختص یک کودک نیست و باید به درستی به کار گرفته شود. در واقع، هر مهارتی باید در زمان مناسب و با درک درست به کار رود.
حاشیه ها
1397/07/27 06:09
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی
«دیوان شمس»
『1』
باغ ، سرد بود و ناامن . قرمزیِ غروب بویِ ماندگی می داد و رنگِ آبیِ پنجره ها پریده بود .
و توت بود که پشتِ توت ، رویِ زمین ریخته شده بود . و هوا از دَم ، بویِ دلهره می داد .
و کلاغ بود که به کلاغِ دیگر می خورد و سیاهی بود که به سیاهیِ دیگر دُم گِره می زد .
به خیالم پوستِ درختان در یک خُنَکایِ موذی با هم پچ پچ می کردند .
کسی چه می دانست دلم تنگِ یک زمزمه و تنگِ سپیدی هایِ بی لکِ یک ابر است ، اما شروع هایِ لِه شده روی هم تَلنبار شده بودند .
کسی چه می دانست که چرا شب ، لَق لَق کُنان به آغوشِ مَترسک ها پناه بُرده است ؟
کسی چه می دانست که چرا خاک ، پهلو به پهلویِ جوانه ها غریب و بی صدا مُرده است ؟
خمیازه هایِ هرزه روی طاقچه ها رشد کرده بودند و دیوان حافظ ، تنها نیم خورده یِ موریانه ها بود .
روسریِ سپیدِ مادربزرگ ها را باد بُرده بود بی آن که از حُرمتِ گیسوان سپیدترشان حکایتی به گوشِ عالَم رسانده باشد .
سکوتِ تنها آلونکِ باغ کِرم انداخته بود و لاشه هایِ خاموشی ، خاکِ دفن را مُدام پس می زد .
احمد آذرکمان ـ 4 مهر 1397