گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۵

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی
ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی
مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان
وگر نشنیده‌ای بستان به جان تو که بستانی
تو دانی من نمی‌دانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک می‌دانی که تو خود عین ایشانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی
ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که وقتی کسی مست است، چگونه می‌تواند زنجیرها را به حرکت درآورد و جهانی را که به خاطر دیوانگی در بند است، به تلاطم درآورد؟
مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان
وگر نشنیده‌ای بستان به جان تو که بستانی
هوش مصنوعی: آیا تا به حال نشنیده‌ای که دیوانگان و سرمستان چطور به همدیگر کمک می‌کنند؟ و آیا نشنیده‌ای که باغی از عشق در دل تو وجود دارد که تو خود آن را می‌چینی؟
تو دانی من نمی‌دانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من نمی‌دانم این صدای ناشی از جانم چیست و از این آواز شگفت‌انگیز حیرانم. چه خوب است که در این حیرت و شگفتی هستم.
صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک می‌دانی که تو خود عین ایشانی
هوش مصنوعی: ای شادکامان و بی‌خیالان، آواز شادی بزنید! ای کسانی که به خوشی‌ها می‌اندیشید، بیدا کنید! ای کسی که می‌دانی خودت تجلی آن خوشی‌ها هستی.