گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۴۴

شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی
بسی اشتر بجست از هر سوی کرد بیابانی
چو اشتر را ندید از غم بخفت اندر کنار ره
دلش از حسرت اشتر میان صد پریشانی
در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم
برآمد گوی مه تابان ز روی چرخ چوگانی
به نور مه بدید اشتر میان راه استاده
ز شادی آمدش گریه به سان ابر نیسانی
رخ اندر ماه روشن کرد و گفتا چون دهم شرحت
که هم خوبی و نیکویی و هم زیبا و تابانی
خداوندا در این منزل برافروز از کرم نوری
که تا گم کرده خود را بیابد عقل انسانی
شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی‌دانی
تو را می‌شورد او هر دم چرا او را نشورانی
تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او
غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی
چو او آب است و تو جویی چرا خود را نمی‌جویی
چو او مشک است و تو بویی چرا خود را نیفشانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی
بسی اشتر بجست از هر سوی کرد بیابانی
هوش مصنوعی: یکی از کشاورزان به بیابان رفت و در آنجا گم شد. او در تلاش بود تا از هر طرف، شترهای زیادی را پیدا کند.
چو اشتر را ندید از غم بخفت اندر کنار ره
دلش از حسرت اشتر میان صد پریشانی
هوش مصنوعی: وقتی که او شتر را ندید، از غم و اندوه در کناره راه خوابش برد و دلش به خاطر حسرت شتر بین صد نوع بی‌نظمی و آشفتگی غمگین بود.
در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم
برآمد گوی مه تابان ز روی چرخ چوگانی
هوش مصنوعی: در پایان شب که صبح برخواست، دل پر از غم به‌جست و ماه تابان از آسمان ظاهر شد.
به نور مه بدید اشتر میان راه استاده
ز شادی آمدش گریه به سان ابر نیسانی
هوش مصنوعی: در نور ماه، شتری که در راه ایستاده است از روی شادی می‌گرید و اشک‌هایش مانند باران‌های بهاری می‌ریزد.
رخ اندر ماه روشن کرد و گفتا چون دهم شرحت
که هم خوبی و نیکویی و هم زیبا و تابانی
هوش مصنوعی: او چهره‌اش را مثل ماه روشن نشان داد و گفت: حالا برایم بگو که تو هم خوب هستی، هم زیبا و هم درخشان.
خداوندا در این منزل برافروز از کرم نوری
که تا گم کرده خود را بیابد عقل انسانی
هوش مصنوعی: پروردگارا، در این دنیا از بزرگواری‌ات نوری برافروز تا انسان‌ها که راه خود را گم کرده‌اند، بتوانند خود را پیدا کنند.
شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی‌دانی
تو را می‌شورد او هر دم چرا او را نشورانی
هوش مصنوعی: در شب قدر، بهترین زمان برای بهره‌برداری از رحمت و فیض الهی است. اما تو چرا اهمیت آن را نمی‌فهمی؟ این شب با پاک‌کنندگی و برکتش هر لحظه تو را در بر می‌گیرد، اما تو چرا خود را از این پاک‌کنندگی دور می‌کنی؟
تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او
غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی
هوش مصنوعی: او تو را دیوانه کرده و آرامش را از جانت گرفته است. او غم تو را دارد و به فکر توست. پس چرا در دل او جایی را برای خود نمی‌کنی؟
چو او آب است و تو جویی چرا خود را نمی‌جویی
چو او مشک است و تو بویی چرا خود را نیفشانی
هوش مصنوعی: اگر او مانند آب است و تو مانند جوی، پس چرا خودت را نمی‌شناسی و نمی‌جویی؟ اگر او مانند مشک است و تو بویی، چرا عطر و بویت را نمی‌افشانی؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۴۴ به خوانش علی اسلامی مذهب

حاشیه ها

1393/10/15 11:01
سپیدار

شب قدر است در جانت
فروزانفر چاپ نهم

1400/02/03 22:05
بهرام نامدار علی‌آبادی

بیت هفتم مصرع اول اشتباه تایپی دارد :
شب قدر است در جانت ...
درست می‌باشد
که : شب قدر است در جانب ...
نوشته شده است و نادرست است