گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳۹

یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی
چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی
دراندازد به جان عاقلان بی‌خبر سوزی
بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی
کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه
که او را نیست در پاکی و بیناییش هنبازی
بجوشد بار دیگر از جمالش شادی تازه
درآید بار دیگر از وصالش در فلک تازی
به ناگاهان نماید روی آن پشت و پناه من
ببینی عقل ترسان را به پای عشق سربازی
همه عاشق شوندش زار هم بی‌دین و هم بادین
همه صادق شوند او را نماند هیچ طنازی
شود گوش طبیعت هم ز سر غیب‌ها واقف
شود دیده فروبسته ز خاک پای او بازی
شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته
شود دروازه عشرت از آن می‌روی در بازی
شود شب‌های تاریک فراق آن صنم روشن
بگوید وصل خوش نکته به گوش هجر یک رازی
که رسم و قاعده غم‌ها ز جان خلق بردارند
رسیده عمر ما آخر نهد از عیش آغازی
درون بحر بی‌پایان مرگ و نیستی جان‌ها
بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی
به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی
نبودستت به جز هم مشک زلفین تو غمازی
که از عشقت بسی جان‌ها چو چوب خشک می‌سوزد
ز غیرت گشته با خلقان یکی بدگو و همازی
الا ای آنک یک پرتو از آن رخسار بنمایی
خنک گردد همه دل‌ها نماند حسرت و آزی
الا ای کان ربانی شمس الدین تبریزی
رخ همچون زرم دارد برای وصل تو گازی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی
چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی
هوش مصنوعی: یکی پرنده‌ای خوش‌صدا و زیبا خبر خوشی را می‌آورد، چه فرقی می‌کند اگر هر روز به سمت ما پرواز کند؟
دراندازد به جان عاقلان بی‌خبر سوزی
بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی
هوش مصنوعی: عشقی را در دل عاقلان بی‌خبر از دنیا روشن می‌کند و برای عاشقان نغمه‌ای می‌سازد، مانند آنچه که یک نوازنده برای شنوندگانش می‌نوازد.
کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه
که او را نیست در پاکی و بیناییش هنبازی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند طوطی در کنار باد صبا به دنبال بازی و معاشرت است، اما از نظر پاکدامنی و بینش، هیچ هم‌نوا و هم‌سویی با شاه ندارد.
بجوشد بار دیگر از جمالش شادی تازه
درآید بار دیگر از وصالش در فلک تازی
هوش مصنوعی: از زیبایی او، شادی‌ای تازه دوباره به وجود می‌آید و از پیوستگی با او، بار دیگر در آسمان، زندگی و نشاط تازه‌ای می‌تراود.
به ناگاهان نماید روی آن پشت و پناه من
ببینی عقل ترسان را به پای عشق سربازی
هوش مصنوعی: ناگهان آن کسی که پشتیبان و پناه من است، خود را نشان می‌دهد. در آن لحظه، عقل نگران و ترسان را می‌بینی که به خاطر عشق آماده‌ی فداکاری و جنگیدن است.
همه عاشق شوندش زار هم بی‌دین و هم بادین
همه صادق شوند او را نماند هیچ طنازی
هوش مصنوعی: همه به شدت به او علاقه‌مند می‌شوند، حتی کسانی که به دین باور ندارند و هم کسانی که متدین هستند. همه به صداقت و راستگویی او اعتراف می‌کنند و دیگر هیچ کس نمی‌تواند با ناز و فریبی خود را از محبت او دور کند.
شود گوش طبیعت هم ز سر غیب‌ها واقف
شود دیده فروبسته ز خاک پای او بازی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که طبیعت و طبیعت‌زادی‌ها به طور عمیق از رازهای پنهان آگاه می‌شوند و حتی نگاه‌های بسته نیز می‌توانند به عظمت و زیبایی وجود او پی ببرند. به عبارتی دیگر، همه چیز در عالم وجود از حقایق پنهان مطلع می‌شود و می‌تواند به درک بالاتری از وجود او دست یابد.
شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته
شود دروازه عشرت از آن می‌روی در بازی
هوش مصنوعی: با آمدن آن چهره‌های زیبا، بازار عشق رونق می‌گیرد و شادی‌ها از چهره‌های دل‌انگیز پنهان می‌شوند.
شود شب‌های تاریک فراق آن صنم روشن
بگوید وصل خوش نکته به گوش هجر یک رازی
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک جدایی، آن معشوق روشنایی می‌تواند با صدای دلنشینش، مطلبی زیبا و خوشایند درباره وصال را در گوش غم جدایی بگوید.
که رسم و قاعده غم‌ها ز جان خلق بردارند
رسیده عمر ما آخر نهد از عیش آغازی
هوش مصنوعی: رسم و قوانین غم‌ها باید از دل و جان مردم برداشته شود. عمر ما به پایان رسیده و دیگر فرصتی برای خوشی و لذت بردن نیست.
درون بحر بی‌پایان مرگ و نیستی جان‌ها
بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی
هوش مصنوعی: در عمق بی‌پایان مرگ و نابودی، جان‌ها از خطر مصون هستند، همان‌طور که مرغابی یا قاز در دریا ایمن می‌باشد.
به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی
نبودستت به جز هم مشک زلفین تو غمازی
هوش مصنوعی: غیرت و شرف تو بی‌نظیر است و هیچ حرف بدی درباره‌ات وجود ندارد، جز اینکه از زلف‌های مشکین تو، کسی به غیبت می‌پردازد.
که از عشقت بسی جان‌ها چو چوب خشک می‌سوزد
ز غیرت گشته با خلقان یکی بدگو و همازی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر عشق تو مانند چوب خشک می‌سوزند و از شدت غیرت و حسادت، با دیگران بدخواهی می‌کنند و به یکدیگر حمله ور می‌شوند.
الا ای آنک یک پرتو از آن رخسار بنمایی
خنک گردد همه دل‌ها نماند حسرت و آزی
هوش مصنوعی: ای کسی که تنها با نمایاندن یک نور از چهره‌ات، دل‌ها را خنک می‌کنی و حسرت و آرزوها را برطرف می‌سازی، وجود تو مایه آرامش همگان است.
الا ای کان ربانی شمس الدین تبریزی
رخ همچون زرم دارد برای وصل تو گازی
هوش مصنوعی: ای شخصی که مانند خورشید درخشان و دلپذیر هستی، چهره‌ات زیبایی خاصی دارد و به خاطر عشق و وصال تو، تمام وجودم در آتش عشق می‌سوزد.

حاشیه ها

1398/05/03 09:08
هادی احدی

عروض مصرع اول غلط است