گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۳۶

مثال باز رنجورم زمین بر، من ز بیماری
نه با اهل زمین جنسم، نه امکان است طیاری
چو دست شاه یاد آید، فتد آتش به جان من
نه پر دارم که بگریزم، نه بالم می‌کند یاری
الا ای باز مسکین، تو میان جغدها چونی؟
نفاقی کردیی گر عشق رو بستی به ستاری
ولیکن عشق کی پنهان شود با شعله سینه
خصوصا از دو دیده سیل همچون چشمه جاری
بس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پرلذت
کجا پیدا شود با عشق یا تلخی و یا خواری
اگر چه تو نداری هیچ مانند الف، عشقت
به صدر حرف‌ها دارد چرا؟ زان رو که آن داری
حلاوت‌های جاویدان درون جان عشاق است
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
تن عاشق چو رنجوران فتاده زار بر خاکی
نیابد گرد ایشان را به معنی مه به سیاری
مُغفّل وار پنداری تو عاشق را، ولیکن او
به هر دم پرده می‌سوزد ز آتش‌های هشیاری
لباس خویش می‌درد، قبای جسم می‌سوزد
که تا وقت کنار دوست باشد از همه عاری
به غیر دوست هر چش هست طراران همی‌دزدند
به معنی کرده او زین فعل بر طرار طراری
که تا خلوت کند ز ایشان کند مشغول ایشان را
بگیرد خانه تجرید و خلوت را به عیاری
ندانی سِر این را تو که علم و عقل تو پرده است
برون غار و تو شادان که خود در عین آن غاری
بدرد زهره جانت اگر ناگاه بینی تو
که از اصحاب کهف دل چگونه دور و اغیاری
ز یک حرفی ز رمز دل نبردی بوی اندر عمر
اگر چه حافظ اهلی و استادی تو ای قاری
چه دورت داشتند ایشان که قطب کارها گشتی
و از این اشغال بی‌کاران نداری تاب بی‌کاری
تو را دم دم همی‌آرند کاری نو به هر لحظه
که تا نبود فراغت هیچ بر قانون مکاری
گهی سودای استادی گهی شهوت درافتادی
گهی پشت سپه باشی گهی دربند سالاری
دمار و ویل بر جانت اگر مخدوم شمس الدین
ز تبریزت نفرماید زکات جان خود یاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مثال باز رنجورم زمین بر، من ز بیماری
نه با اهل زمین جنسم، نه امکان است طیاری
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای بیمار و رنجور هستم که بر زمین نشسته‌ام. من به خاطر بیماری‌ام نه از جنس مردم روی زمینم و نه می‌توانم به آسمان پرواز کنم.
چو دست شاه یاد آید، فتد آتش به جان من
نه پر دارم که بگریزم، نه بالم می‌کند یاری
هوش مصنوعی: وقتی به یاد شاه می‌افتم، آتش دلتنگی به جانم می‌افتد. نه چاره‌ای دارم که فرار کنم، و نه پر و بالی دارم که مرا یاری کند.
الا ای باز مسکین، تو میان جغدها چونی؟
نفاقی کردیی گر عشق رو بستی به ستاری
هوش مصنوعی: ای پرنده‌ی بیچاره، چرا در بین جغدها زندگی می‌کنی؟ اگر واقعا عشق را انتخاب کرده‌ای، پس نباید در میان این تاریکی و نفاق باقی بمانی.
ولیکن عشق کی پنهان شود با شعله سینه
خصوصا از دو دیده سیل همچون چشمه جاری
هوش مصنوعی: اما عشق هرگز نمی‌تواند با آتش درون پنهان بماند، به ویژه از دو چشمی که مانند چشمه‌ای پرخروش، اشک می‌ریزند.
بس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پرلذت
کجا پیدا شود با عشق یا تلخی و یا خواری
هوش مصنوعی: عزت و ارزش تو به خاطر عشق است و لذتی که از آن می‌برم، اما گمان نکن که با عشق می‌توان تلخی و حقارت را تجربه کرد.
اگر چه تو نداری هیچ مانند الف، عشقت
به صدر حرف‌ها دارد چرا؟ زان رو که آن داری
هوش مصنوعی: اگرچه تو هیچ‌کس را مانند حرف الف نداری، اما عشق تو در بالای همه‌ی حرف‌ها قرار دارد. چرا که تو آن عشق را داری.
حلاوت‌های جاویدان درون جان عشاق است
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
هوش مصنوعی: عشاق به درون خود شیرینی‌های همیشگی و پایدار را دارند. این ناله و هر زاری که به گوش می‌رسد، ناشی از آسیب و حسادت دیگران است.
تن عاشق چو رنجوران فتاده زار بر خاکی
نیابد گرد ایشان را به معنی مه به سیاری
هوش مصنوعی: تنِ عاشق مانند رنجوران، زار و غمگین بر زمین افتاده است و از غم و اندوهی که دارد، هیچ ردی از خود باقی نمی‌گذارد، مانند مه که در آسمان ناپدید می‌شود.
مُغفّل وار پنداری تو عاشق را، ولیکن او
به هر دم پرده می‌سوزد ز آتش‌های هشیاری
هوش مصنوعی: به سادگی تصور می‌کنی که عاشق کسی بی‌خبر و غافل است، اما در واقع او هر لحظه با آتش آگاهی خود این پرده‌ها را می‌سوزاند و دچار درد و رنج می‌شود.
لباس خویش می‌درد، قبای جسم می‌سوزد
که تا وقت کنار دوست باشد از همه عاری
هوش مصنوعی: آدمی برای ملاقات با دوست واقعی خود، از همه چیزهایی که به او تعلق دارد، می‌گذرد و خود را از نشانه‌های دنیوی جدا می‌کند. در این راه، حتی ممکن است خود را دچار سختی و رنج کند، اما تمام اینها را به خاطر نزدیکی به دوست می‌پذیرد.
به غیر دوست هر چش هست طراران همی‌دزدند
به معنی کرده او زین فعل بر طرار طراری
هوش مصنوعی: همه‌ی کسانی که به جز دوست هستند، به دنبال منافع و نفع خود هستند و از حرف‌های او سوءاستفاده می‌کنند. با این کار، تنها به خودخواهی و طمع خود می‌اندیشند.
که تا خلوت کند ز ایشان کند مشغول ایشان را
بگیرد خانه تجرید و خلوت را به عیاری
هوش مصنوعی: برای اینکه از آلودگی‌های اطراف دور شود و به تنهایی بپردازد، به سبکی فریبنده و زیرکانه در مکانی دور از دیگران مشغول می‌شود.
ندانی سِر این را تو که علم و عقل تو پرده است
برون غار و تو شادان که خود در عین آن غاری
هوش مصنوعی: تو از این راز خبر نداری که علم و عقل تو مانند پرده‌ای است که بر روی غار قرار دارد و در عین حال تو شاد و خوشدل هستی، هرچند که خود در درون آن غار قرار داری.
بدرد زهره جانت اگر ناگاه بینی تو
که از اصحاب کهف دل چگونه دور و اغیاری
هوش مصنوعی: اگر ناگهان ببینی که جان تو مانند زهره درد می‌کشد، دیگر چطور می‌توانی از دوستان کهف فاصله بگیری و دلت را به کسی دیگر بسپاری؟
ز یک حرفی ز رمز دل نبردی بوی اندر عمر
اگر چه حافظ اهلی و استادی تو ای قاری
هوش مصنوعی: اگر تو از رمز و راز دل یک کلمه هم بیرون نیاورده‌ای، فرقی نمی‌کند زیرا اگرچه حافظ استاد و صاحب‌نظر بزرگی است، ولی در زندگی‌ات این نکته مهم است که از رازهای دل بهره‌مند شوی.
چه دورت داشتند ایشان که قطب کارها گشتی
و از این اشغال بی‌کاران نداری تاب بی‌کاری
هوش مصنوعی: چه اندازه از تو دور بودند که تو به مقام قدرت رسیدی و از این وضعیت بی‌عملی و عدم شغل بی‌زحمت رنج می‌بری.
تو را دم دم همی‌آرند کاری نو به هر لحظه
که تا نبود فراغت هیچ بر قانون مکاری
هوش مصنوعی: همیشه به تو فرصتی تازه می‌دهند و هر لحظه منتظرند که کار جدیدی انجام دهی، اما هیچ‌گاه به تو فرصت نمی‌دهند که به کار دیگری بپردازی و از قانون و قاعده خود خارج شوی.
گهی سودای استادی گهی شهوت درافتادی
گهی پشت سپه باشی گهی دربند سالاری
هوش مصنوعی: گاهی در آرزوی بلندی و دانشی هستی و گاهی به لذت‌گرایی دچار می‌شوی. گاهی در موقعیتی قوی و مسلط قرار داری و گاهی هم تحت تأثیر قدرت دیگران به بند می‌افتی.
دمار و ویل بر جانت اگر مخدوم شمس الدین
ز تبریزت نفرماید زکات جان خود یاری
هوش مصنوعی: اگر شمس‌الدین تبریزی بر دلت رحم نکند و به تو بی‌محلی کند، در آن صورت زندگی‌ات سخت و آشفته خواهد شد. پس باید از جان و وجود خود به او خدمت کنی و به او یاری برسانی.

حاشیه ها

1395/06/07 17:09
مهران

اثری فوق العاده از حضرت مولانا که احتمالا اثری فوق العاده از چاوشی خواهد بود!

1396/02/23 08:04
هانیه سلیمی

بیت اول "مثال باز رنجورم زمین بر من ز بیماری
نه با اهل زمین جنسم نه امکان است طیاری"
یاد آور این غزل زیبا از عطار است:
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است...

1397/10/24 10:12
مژگان

میتوان گفت یکی از بالاترین شاهکارهای مولاناست وبا حفظ کردن این غزل درهایی به روی انسان باز میکند.