غزل شمارهٔ ۲۵۳۱
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری
چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری
چو مه روی تو من باشم ز سال و مه چه اندیشی
چو شور و شوق من هستت ز شور و شر چه غم داری
چو کان نیشکر گشتی ترش رو از چه میباشی
براق عشق رامت شد ز مرگ خر چه غم داری
چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد میآری
چو بر بام فلک رفتی ز خشک و تر چه غم داری
خوش آوازی من دیدی دواسازی من دیدی
رسن بازی من دیدی از این چنبر چه غم داری
بر این صورت چه میچفسی ز بیمعنی چه میترسی
چو گوهر در بغل داری ز بیگوهر چه غم داری
ایا یوسف ز دست تو کی بگریزد ز شست تو
همه مصرند مست تو ز کور و کر چه غم داری
چو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری تو
فقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه غم داری
گرفتی باغ و برها را همیخور آن شکرها را
اگر بستند درها را ز بند در چه غم داری
چو مد و جر خود دیدی چو بال و پر خود دیدی
چو کر و فر خود دیدی ز هر بیفر چه غم داری
ایا ای جان جان جان پناه جان مهمانان
ایا سلطان سلطانان تو از سنجر چه غم داری
خمش کن همچو ماهی تو در آن دریای خوش دررو
چو اندر قعر دریایی تو از آذر چه غم داری
غزل شمارهٔ ۲۵۳۰: دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداریغزل شمارهٔ ۲۵۳۲: کی افسون خواند در گوشت که ابرو پر گره داری؟!
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری
چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری
هوش مصنوعی: ای جان، وقتی که سرمست و شاد هستی، چرا از درد سر نگران هستی؟ مانند آهو، تو آزاد و زیبا هستی، پس چرا از خطر شیر نر در دل خود غم داری؟
چو مه روی تو من باشم ز سال و مه چه اندیشی
چو شور و شوق من هستت ز شور و شر چه غم داری
هوش مصنوعی: اگر من در کنار تو باشم و به زیبایی تو نگاه کنم، دیگر به گذر زمان و ماههای سال چه فکری داری؟ وقتی که شوق و هیجان من از شوق و شوری که در وجود توست ناشی میشود، پس چرا نگران هستی؟
چو کان نیشکر گشتی ترش رو از چه میباشی
براق عشق رامت شد ز مرگ خر چه غم داری
هوش مصنوعی: اگر تو مثل نیشکر تلخ و ترش شدهای، چرا باید در عشق به رنگ براق بمانی؟ از مرگ خر چه ناراحت هستی؟
چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد میآری
چو بر بام فلک رفتی ز خشک و تر چه غم داری
هوش مصنوعی: اگر من اینقدر به تو نزدیک و گرم هستم، چرا با آهی سرد سخن میگویی؟ وقتی که تو به اوج آسمان رسیدی، چرا از چیزهای بیارزش و پایین غمگین هستی؟
خوش آوازی من دیدی دواسازی من دیدی
رسن بازی من دیدی از این چنبر چه غم داری
هوش مصنوعی: من صدای دلنوازم را شنیدی، داروهایی که میسازم را میشناسی، هنرمندی که در نواختن طناب و بازی با آن دارم را نیز دیدهای. پس از این دایره و محدودیت چه ناراحتی و غمی داری؟
بر این صورت چه میچفسی ز بیمعنی چه میترسی
چو گوهر در بغل داری ز بیگوهر چه غم داری
هوش مصنوعی: چرا از بیمعنی بودن این صورت نگران هستی، وقتی که در دلت چیزی با ارزش مانند گوهر داری؟ اگر درونت آن گوهر گرانبها را داری، نگران بیارزشی بیرون نیستی.
ایا یوسف ز دست تو کی بگریزد ز شست تو
همه مصرند مست تو ز کور و کر چه غم داری
هوش مصنوعی: آیا یوسف میتواند از دستان تو فرار کند؟ همه مردم مصر تحت تأثیر عشق تو هستند. نگران نابینایان و ناشنوندگان نباش، زیرا تو قدرتی فراتر از آنچه آنها درک کنند، داری.
چو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری تو
فقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه غم داری
هوش مصنوعی: وقتی با دل یار، غمی وجود ندارد و تو مانند چراغی هستی که نور میپاشد. تو حتی اگر فقیر باشی، باز هم از آن خنجر و درد و رنجی که داری، نگران نباش.
گرفتی باغ و برها را همیخور آن شکرها را
اگر بستند درها را ز بند در چه غم داری
هوش مصنوعی: به باغ و برهایی که داری خوش بگذران و از شکرهایی که در اختیار توست لذت ببر. حتی اگر درها بسته شدهاند و نتوانی خارج شوی، نگران نباش، چون هنوز چیزهای زیادی برای لذت بردن داری.
چو مد و جر خود دیدی چو بال و پر خود دیدی
چو کر و فر خود دیدی ز هر بیفر چه غم داری
هوش مصنوعی: وقتی به قدرت و تواناییهای خود آگاه شدی و توانستی به پرواز درآیی، دیگر از کمبودها و نواقص دیگران نگران نخواهی بود.
ایا ای جان جان جان پناه جان مهمانان
ایا سلطان سلطانان تو از سنجر چه غم داری
هوش مصنوعی: ای جان من، پناه جانم، ای مهمانان! ای سلطان سلطانها، تو از سنجر چه غمی داری؟
خمش کن همچو ماهی تو در آن دریای خوش دررو
چو اندر قعر دریایی تو از آذر چه غم داری
هوش مصنوعی: سکوت کن و آرام باش، مانند ماهیای که در دریای زیبا شنا میکند. وقتی در اعماق آب هستی، از آتش و مشکلات دیگری که ممکن است وجود داشته باشد نترس و نگران نباش.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۵۳۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
1392/01/16 12:04
م.ب
چفسیدن به چه معناست؟؟
بر این صورت چه میچفسی ز بیمعنی چه میترسی
1392/01/16 12:04
علیرضا
م ب جان چفسیدن به معنی چسبیدن است و وابستگی گاها
1398/08/03 20:11
..
چو من با تو چنین گرمم
چه آه سرد میآری؟!..