اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند نهان داری آن خنده را؟
آن مه تابندهٔ فرخنده را
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی آن لبخند زیبا و درخشان را پنهان کنی؟
بنده کُند روی تو صد شاه را
شاه کُند خندهٔ تو بنده را
هوش مصنوعی: من با ناز و زیبایی تو میتوانم پادشاهان را به زانو درآورم، و لبخند تو بندهای مثل من را سرشار از عشق و شگفتی میکند.
خنده بیآموز گل سرخ را
جلوه کن آن دولت پاینده را
هوش مصنوعی: گل سرخ را به یاد خنده بینداز و جلوهای از آن زیبایی همیشگی را به نمایش بگذار.
بسته بدانست درِ آسمان
تا بکشد چون تو گشاینده را
هوش مصنوعی: در آسمان در به روی کسی بسته است تا او را که درها را میگشاید، به سوی خود بکشد.
دیده قطار شترهای مست
منتظرانند کشاننده را
هوش مصنوعی: چشمها به شترهای سرمست دوخته شدهاند که منتظر راننده خود هستند.
زلف برافشان و در آن حلقه کش
حلق دو صد حلقهرباینده را
هوش مصنوعی: موهایت را باز کن و به آن فکر کن که چگونه میتوانی دلهای زیادی را با زیبایی خود جذب کنی.
روز وصالست و صنم حاضرست
هیچ مپا مدت آینده را
هوش مصنوعی: روز وصال فرارسیده و معشوق در کنار ماست، پس نگران آینده نباش.
عاشق زخمست دفِ سخترو
میل لبست آن نیِ نالنده را
هوش مصنوعی: عاشق مانند زخم است و با دل سوزان، صدای نالهای شبیه نی دارد که با سختی مینوازد و به عاشق میزند. عاشق در این تصویر، هم درد و زخم را تجربه میکند و هم از آن به عنوان ابزاری برای بیان احساساتش استفاده میکند.
بر رخ دف چند طپانچه بزن
دم ده آن نای سگالنده را
هوش مصنوعی: چند ضربه به زینتهای صورت بزن و در دم نای ساز به نوازش بپرداز.
ور به طمع ناله برآرد رباب
خوش بگشا آن کف بخشنده را
هوش مصنوعی: اگر ساز زیبا، به خاطر آرزوها نالهای سر دهد، دست بخشنده را به شکرانه گشاده نگهدار.
عیب مکن گر غزل ابتر بماند
نیست وفا خاطر پرّنده را
هوش مصنوعی: اگر غزل ناتمام بماند، عیب نگذار؛ زیرا وفای پرنده به آزادیاش بستگی دارد.
حاشیه ها
آفرینش در این غزل معنی نویی پیدا میکند و خاطر پرنده معنیهای نو شکار میکند، انسان در آفرینش هم نقش آفریده را دارد و هم آفریننده، گویی آفرینش وقتی با انسان در میآمیزد معنی حقیقی خود را پیدا میکند همانگونه که همه معنیها با انسان به هستی میآیند و آن را شکل میدهند همان طور که ساز را و موسیقی را انسان میسازد و خنده را انسان به هستی میبخشد و شاهی و ماهی و وصل و زیبائی را انسان به هستی در میآورد، با بودن انسان گذشته و آینده به هم پیوند میخورد و حال و وصال به حقیقت در میآید، گویی همه چیز در انتظار انسان است و هستی با انسان موجود میشود و درهای آسمان با انسان گشوده و رازها با انسان به هستی آورده میشود، به عمد غزل را ابتر مینامد چون میخواهد عنان کار را به انسان بسپارد و بگوید
خوش ز عدم پای نهادی برون
شعله فکن دود پراکنده را