گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۲

نذر کند یار که امشب تو را
خواب نباشد ز طمع برتر آ
حفظ دماغ آن مدمغ بود
چونک سهر باید یار مرا
هست دماغ تو چو زیت چراغ
هست چراغ تن ما بی‌وفا
گر دبه پر زیت بود سود نیست
صبح شود گشت چراغت فنا
دعوت خورشید به از زیت تو
چند چراغ ارزد آن یک صلا
چشم خوشش را ابدا خواب نیست
مست کند چشم همه خلق را
جمله بخسپند و تبسم کند
چشم خوشش بر خلل چشم‌ها
پس لمن الملک برآید به چرخ
کو ملکان خوش زرین قبا
کو امرا کو وزرا کو مهان
بهر بلادالله حافظ کجا
اهل علم چون شد و اهل قلم
دیو نیابی تو به دیوان سرا
خانه و تنشان شده تاریک و تنگ
چونک ببردیم یکی دم ضیا
گرد که بادش برود چون شود
افتد بر خاک سیه بی‌نوا
چون بجهند از حجب خواب خویش
باز بمالند سبال جفا
اه چه فراموش گرند این گروه
دانششان هیچ ندارد بقا
زود فراموش شود سوز شمع
بر دل پروانه ز جهل و عما
باز بیاید به پر نیم سوز
باز بسوزد چو دل ناسزا
نذر تو کن حکم تو کن حاکمی
بر شب و بر روز و سحر ای خدا

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1389/10/16 16:01
Reza Sadeghi

khasteh nabashid
mikhastam beporsam ke dar byte 4
پرزیت dorost ast ya پر زیت ?
---
پاسخ: با تشکر، به صورت جدا تصحیح شد.

1402/10/25 10:12
مسافر

 

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 991 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 

parvizshahbazi

 

aparat