غزل شمارهٔ ۲۵۲۱
اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی
مرا صد در دکان بودی مرا صد عقل و رایستی
وگر کشتی رخت من نگشتی غرقه دریا
فلک با جمله گوهرهاش پیش من گدایستی
وگر از راه اندیشه بدین مستان رهی بودی
خرد در کار عشق ما چرا بیدست و پایستی
وگر خسرو از این شیرین یکی انگشت لیسیدی
چرا قید کله بودی چرا قید قبایستی
طبیب عشق اگر دادی به جالینوس یک معجون
چرا بهر حشایش او بدین حد ژاژخایستی
ز مستی تجلی گر سر هر کوه را بودی
مثال ابر هر کوهی معلق بر هوایستی
وگر غولان اندیشه همه یک گوشه رفتندی
بیابانهای بیمایه پر از نوش و نوایستی
وگر در عهدهٔ عهدی وفایی آمدی از ما
دلارام جهان پرور بر آن عهد و وفایستی
وگر این گندم هستی سبکتر آرد میگشتی
متاع هستی خلقان برون زین آسیایستی
وگر خضری دراشکستی به ناگه کشتی تن را
در این دریا همه جانها چو ماهی آشنایستی
ستایش میکند شاعر ملک را و اگر او را
ز خویش خود خبر بودی ملک شاعر ستایستی
وگر جبار بربستی شکسته ساق و دستش را
نه در جبر و قدر بودی نه در خوف و رجایستی
در آن اشکستگی او گر بدیدی ذوق اشکستن
نه از مرهم بپرسیدی نه جویای دوایستی
نشان از جان تو این داری که میباید نمیباید
نمیباید شدی باید اگر او را ببایستی
وگر از خرمن خدمت تو ده سالار منبل را
یکی برگ کهی بودی گنه بر کهربایستی
فراز آسمان صوفی همیرقصید و میگفت این
زمین کل آسمان گشتی گرش چون من صفایستی
خمش کن شعر میماند و میپرند معنیها
پر از معنی بدی عالم اگر معنی بپایستی
غزل شمارهٔ ۲۵۲۰: گر آبت بر جگر بودی دل تو پس چه کاره ستیغزل شمارهٔ ۲۵۲۲: دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی
مرا صد در دکان بودی مرا صد عقل و رایستی
هوش مصنوعی: اگر محبوب من غم و اندوه را از من بگیرد، من میتوانم با صد ذهن و فکر در دکانها مشغول به کار شوم.
وگر کشتی رخت من نگشتی غرقه دریا
فلک با جمله گوهرهاش پیش من گدایستی
هوش مصنوعی: اگر کشتی من به خاطر تو غرق نشود، پس آسمان با تمام گنجهایش در مقابل من بیارزش است.
وگر از راه اندیشه بدین مستان رهی بودی
خرد در کار عشق ما چرا بیدست و پایستی
هوش مصنوعی: اگر با فکر و اندیشه به این مستی دست یابی، پس چرا عقل و خرد در عشق ما چنین ناتوان و بیاختیار است؟
وگر خسرو از این شیرین یکی انگشت لیسیدی
چرا قید کله بودی چرا قید قبایستی
هوش مصنوعی: اگر خسرو از شیرین تنها یک انگشت میلیسید، پس چرا خود را به قید و بندهایی محدود میکردی؟ چرا به ظاهر و لباسهای خود چنین وابسته بودی؟
طبیب عشق اگر دادی به جالینوس یک معجون
چرا بهر حشایش او بدین حد ژاژخایستی
هوش مصنوعی: اگر تو برای درمان عشق معجونی به جالینوس دادی، چرا پس برای مسائل بیاهمیت او اینقدر صحبتهای بیهوده و بیمحتوا میکنی؟
ز مستی تجلی گر سر هر کوه را بودی
مثال ابر هر کوهی معلق بر هوایستی
هوش مصنوعی: اگر از سر مستی، قله هر کوه را مانند ابر در نظر بگیری، هر کوهی به نوعی در آسمان معلق است.
وگر غولان اندیشه همه یک گوشه رفتندی
بیابانهای بیمایه پر از نوش و نوایستی
هوش مصنوعی: اگر همهی غولهای اندیشه در یک گوشه جمع شوند، بیابانهای بیخاصیت پر از لذت و سر و صدا خواهد شد.
وگر در عهدهٔ عهدی وفایی آمدی از ما
دلارام جهان پرور بر آن عهد و وفایستی
هوش مصنوعی: اگر به عهد و پیمانی که بستهای وفادار باشی، از طرف ما کسی دلنواز و جهانساز، بر آن وفاداری و پایبندی تو مهر تأیید میزند.
وگر این گندم هستی سبکتر آرد میگشتی
متاع هستی خلقان برون زین آسیایستی
هوش مصنوعی: اگر وجود تو مانند این گندم سبکتر بودی، آنگاه میتوانستی آرد کنی. اما وجود انسانها فراتر از این آسیاب است.
وگر خضری دراشکستی به ناگه کشتی تن را
در این دریا همه جانها چو ماهی آشنایستی
هوش مصنوعی: اگر ناگهان در دلت اندوهی به وجود بیاید و احساس کنی که جسمت در این دریای زندگی غرق شده است، باید بدانید که همه جانها مانند ماهیانی آشنا هستند که با یکدیگر ارتباط دارند.
ستایش میکند شاعر ملک را و اگر او را
ز خویش خود خبر بودی ملک شاعر ستایستی
هوش مصنوعی: شاعر، ملک را مورد ستایش قرار میدهد و اگر ملک از وجود شاعر مطلع بود، او نیز شاعر را ستایش میکرد.
وگر جبار بربستی شکسته ساق و دستش را
نه در جبر و قدر بودی نه در خوف و رجایستی
هوش مصنوعی: اگر فردی قدرتمند و ستمگری دست و پایش را بشکند، نه در این امر خود را مقید به سرنوشت و تقدیر میداند و نه ترس یا امیدی به آینده دارد.
در آن اشکستگی او گر بدیدی ذوق اشکستن
نه از مرهم بپرسیدی نه جویای دوایستی
هوش مصنوعی: اگر در آن شکستگی او را میدیدی، لذت شکستن را درک میکردی و نه از مرهم خبر میگرفتی و نه به دنبال درمانی برای او میرفتی.
نشان از جان تو این داری که میباید نمیباید
نمیباید شدی باید اگر او را ببایستی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که روح و جان تو نشانهای از یک حقیقت عمیق دارند. تو باید در برابر آن حقیقت تسلیم شوی و اگر قصد داری او را درک کنی، باید به این آگاهی برسی که نمیتوانی نادیدهاش بگیری.
وگر از خرمن خدمت تو ده سالار منبل را
یکی برگ کهی بودی گنه بر کهربایستی
هوش مصنوعی: اگر از انبار محبت تو، ده سال خدمت کنم، حتی یک برگ هم نمیتوانست به من برسد، چون من در برابر زیباییات هیچ نیستم.
فراز آسمان صوفی همیرقصید و میگفت این
زمین کل آسمان گشتی گرش چون من صفایستی
هوش مصنوعی: در بلندیهای آسمان، صوفی در حال رقصیدن است و میگوید: اگر تو هم مانند من پاک و باصفا بودی، این زمین به کل آسمان تبدیل میشد.
خمش کن شعر میماند و میپرند معنیها
پر از معنی بدی عالم اگر معنی بپایستی
هوش مصنوعی: سکوت کن، شعر باقی میماند و معانی آن پر از مفهومهای مختلف است. اگر بخواهی به معنای درست توجه کنی، دنیا پر از معانی ناخوشایند خواهد بود.
حاشیه ها
1398/06/27 11:08
سحر
در بیت اول مرا صد در دکان بودی درست هست ولی به اشتباه درد کان نوشته شده .د دوم باید به کان بچسبد
1399/06/24 06:08
رضا منصوری
برنامه 104 گنج حضور آقای شهبازی