غزل شمارهٔ ۲۵۱۶
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی
ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش
که پنداری ز مادر او در آن عالم نزادستی
میان خوبرویان جان شده چون ذرهها رقصان
گهی مست جمالستی گهی سرمست باده ستی
رخ خوبان روحانی که هر شاهی که دید آن را
ز فرزین بند سوداها ز اسب خود پیادستی
چو از مخدوم شمس الدین زدی لطفی به روی دل
از اینها جمله روی دل شدی بی رنگ و سادستی
بدیدی جمله شاهان را و خوبان را و ماهان را
کمربسته به پیش او نشسته بر وسادستی
اگر نه غیرت حضرت گرفتی دامن جاهش
سزای جمله کردستی و داد حسن دادستی
نه نفسی رهزنی کردی نه آوازه فنا بودی
دل ذرات خاک از جان و جان از شاه شادستی
اگر در آب میدیدی خیال روی چون آتش
همه اجزای جرم خاک رقصان همچو بادستی
ایا تبریز اگر سرت شدی محسوس هر حسی
غلام خاک تو سنجر اسیرت کیقبادستی
غزل شمارهٔ ۲۵۱۵: یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبیغزل شمارهٔ ۲۵۱۷: ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی
هوش مصنوعی: اگر کمکها و نعمتهای شمسالدین را با چشم خود ببینی، میتوانی به مرتبهای از کمال و معنویت دست پیدا کنی که چشمانت به عالم بالا و روحانی گشوده شود.
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی
ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی
هوش مصنوعی: چشمهای باریک و پر از شوق را باز کن، زیرا در مستی، خوشبختی تو در دنیای دیگر به دست نمیآید.
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش
که پنداری ز مادر او در آن عالم نزادستی
هوش مصنوعی: وقتی که قدم در آن مکان گذاشتی، جسم و بدن را فراموش کردی، چنانکه گویی از مادر خود در آن عالم به دنیا نیامدهای.
میان خوبرویان جان شده چون ذرهها رقصان
گهی مست جمالستی گهی سرمست باده ستی
هوش مصنوعی: در میان زیبایانی که مانند ذرات رقصان هستند، روح من شاد و سرمست میشود. گاهی از زیبایی چهرهها سرمست میشوم و گاهی از باده و نوشیدنی.
رخ خوبان روحانی که هر شاهی که دید آن را
ز فرزین بند سوداها ز اسب خود پیادستی
هوش مصنوعی: چهره زیبا و روحانی خوبان باعث میشود که هر شاهی حتی اگر سواره باشد، به خاطر آن زیبایی از اسب خود پایین بیفتد و پیاده شود.
چو از مخدوم شمس الدین زدی لطفی به روی دل
از اینها جمله روی دل شدی بی رنگ و سادستی
هوش مصنوعی: وقتی که از طرف آقای شمسالدین لطفی به تو داده شد، تمامی زیباییها در دل من محو شد و به سادگی و بیرنگی تبدیل گشت.
بدیدی جمله شاهان را و خوبان را و ماهان را
کمربسته به پیش او نشسته بر وسادستی
هوش مصنوعی: همه پادشاهان و زیبایان و ماهروها را دیدی که به خاطر او با ناز و نیاز در برابر او نشستهاند و به احترامش خود را آماده کردهاند.
اگر نه غیرت حضرت گرفتی دامن جاهش
سزای جمله کردستی و داد حسن دادستی
هوش مصنوعی: اگر غیرت حضرت نبود، تو به او بیاحترامی میکردی و جزای همهای کارهای ناپسند خود را به آن بزرگوار میدادی و او نیز زیبایی و کمالش را به تو عطا میکرد.
نه نفسی رهزنی کردی نه آوازه فنا بودی
دل ذرات خاک از جان و جان از شاه شادستی
هوش مصنوعی: نه کسی را آسیب رساندی و نه نام و نشانی از فنا و زوال داشتی. دل ذرات خاک به خاطر جان و وجود پادشاه در شادی است.
اگر در آب میدیدی خیال روی چون آتش
همه اجزای جرم خاک رقصان همچو بادستی
هوش مصنوعی: اگر در آب، تصوری از چهرهای مانند آتش میدیدی، تمام اجزای خاک به گونهای بیتحرک و نرم معلق بودند، همانند بادی که در حال رقص است.
ایا تبریز اگر سرت شدی محسوس هر حسی
غلام خاک تو سنجر اسیرت کیقبادستی
هوش مصنوعی: اگر تبریز برایت حس و حال خاصی دارد، بدان که هر احساسی که تجربه میکنی، به خاطر عشق به خاک توست و سنجر نیز به اسارت تو در آمده است.
حاشیه ها
1395/12/02 19:03
وفایی
مصراع چهارم :
ولی پر سعادت او در آن عالم نهادستی
1395/12/03 23:03
وفایی
هنوز مصراع چهارم را تصحیح نکردستی ؟ من عادت نداشتستی وقتی اوامری کردستی اطاعت نشدستی !
اگر منتظر منبع هستستی منبع همان نسخه دکتر فروزانفر استستی . اگر رجوع کردستی دیده بودستی .
با تشکرستی