گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
بیاموزید ای خوبان رخ افروزی و مه رویی
از آن چشم سیاه او وزان زلف سه تاه او
الا ای اهل هندستان بیاموزید هندویی
ز غمزه تیراندازش کرشمه ساحری سازش
هلا هاروت و ماروتم بیاموزید جادویی
ایا اصحاب و خلوتیان شده دل را چنان جویان
ز لعل جان فزای او بیاموزید دلجویی
ز خرمنگاه شش گوشه نخواهی یافتن خوشه
روان شو سوی بی‌سویان رها کن رسم شش سویی
همه عالم ز تو نالان تو باری از چه می‌نالی
چو از تو کم نشد یک مو نمی‌دانم چه می‌مویی
فدایم آن کبوتر را که بر بام تو می‌پرد
کجایی ای سگ مقبل که اهل آن چنان کویی
چو آن عمر عزیز آمد چرا عشرت نمی‌سازی
چو آن استاد جان آمد چرا تخته نمی‌شویی
در این دام است آن آهو تو در صحرا چه می‌گردی
گهر در خانه گم کردی به هر ویران چه می‌پویی
به هر روزی در این خانه یکی حجره نوی یابی
تو یک تو نیستی ای جان تفحص کن که صدتویی
اگر کفری و گر دینی اگر مهری و گر کینی
همو را بین همو را دان یقین می‌دان که با اویی
بماند آن نادره دستان ولیکن ساقی مستان
گرفت این دم گلوی من که بفشارم گر افزویی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
هوش مصنوعی: ای عارف! بیا و به ما بپیوند. چه اهمیتی دارد اگر با خوبی رفتار کنی و مانند شعری نور بپاشی، تو می توانی از آن اشعار بگویی و زیبایی آنها را به نمایش بگذاری.
به جان جمله مردان به درد جمله بادردان
که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی
هوش مصنوعی: به جان تمام مردان و به درد همه دچارشدگان، بگو تا چه چیزی می‌خواهی و از این گیجی چه می‌طلبی؟
از آن روی چو ماه او ز عشق حسن خواه او
بیاموزید ای خوبان رخ افروزی و مه رویی
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت چهره‌اش، از او یاد بگیرید که چگونه می‌توان با عشق و محبت، نور و سروری را در چهره به نمایش گذاشت. ای زیبایان، از زیبایی این چهره درس بگیرید.
از آن چشم سیاه او وزان زلف سه تاه او
الا ای اهل هندستان بیاموزید هندویی
هوش مصنوعی: از چشم‌های سیاه و موهای پیچ‌خورده او بیاموزید، ای مردم هندستان، چگونگی زیبایی و عشق را.
ز غمزه تیراندازش کرشمه ساحری سازش
هلا هاروت و ماروتم بیاموزید جادویی
هوش مصنوعی: از نگاه معشوق و حرکات جادویی‌اش، چنان احساسی را تجربه می‌کنم که گویی باید از حوادث تلخ و سخت زندگی درس بگیرم.
ایا اصحاب و خلوتیان شده دل را چنان جویان
ز لعل جان فزای او بیاموزید دلجویی
هوش مصنوعی: آیا دوستان و نزدیکان یاد بگیرید که چگونه دل را مانند جویان عشق او تقویت کنید و دلجویی کنید.
ز خرمنگاه شش گوشه نخواهی یافتن خوشه
روان شو سوی بی‌سویان رها کن رسم شش سویی
هوش مصنوعی: از انبار غله‌ای با شکل شش گوشه، خوشه‌ای نخواهی یافت؛ بنابراین به سوی کسانی که راهی ندارند برو و از قوانین و اصول چهارچوب‌دار بگذر.
همه عالم ز تو نالان تو باری از چه می‌نالی
چو از تو کم نشد یک مو نمی‌دانم چه می‌مویی
هوش مصنوعی: همه‌ی موجودات از تو شکایت دارند. حال تو چرا گله‌مند هستی، وقتی که هیچ چیزی از تو کاسته نشده است؟ نمی‌فهمم چرا هنوز ناله می‌کنی.
فدایم آن کبوتر را که بر بام تو می‌پرد
کجایی ای سگ مقبل که اهل آن چنان کویی
هوش مصنوعی: من عاشق آن کبوتر هستم که بر روی بام تو پرواز می‌کند. کجایی ای وفادار، که متعلق به آن محله‌ای؟
چو آن عمر عزیز آمد چرا عشرت نمی‌سازی
چو آن استاد جان آمد چرا تخته نمی‌شویی
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی طلایی و گرانبها به دست آمده، چرا از آن بهره نمی‌گیری و خوشی نمی‌کنی؟ وقتی که راهنما و معلم زندگی‌ات به سوی تو می‌آید، چرا خود را آماده نمی‌کنی و به اصلاح خود نمی‌پردازیش؟
در این دام است آن آهو تو در صحرا چه می‌گردی
گهر در خانه گم کردی به هر ویران چه می‌پویی
هوش مصنوعی: این آهو در دام گرفتار شده است، تو چرا در بیابان به دنبال آن می‌گشتی؟ در حالی که گهربه ارزشترین را در خانه گم کرده‌ای. به دنبال چه چیزی در ویرانه‌ها هستی؟
به هر روزی در این خانه یکی حجره نوی یابی
تو یک تو نیستی ای جان تفحص کن که صدتویی
هوش مصنوعی: در این خانه هر روز گوشه‌ای تازه وجود دارد و تو تنها نیستی. ای جان، کمی دقت کن؛ در حقیقت، تو را در شکل‌های مختلف می‌توانی ببینی.
اگر کفری و گر دینی اگر مهری و گر کینی
همو را بین همو را دان یقین می‌دان که با اویی
هوش مصنوعی: خواهی کافر باشی یا مؤمن، خواهی در عشق باشی یا در کینه، در نهایت بدان که هر آنچه هستی، به همان وجودی که در دل و جانت هست وابسته‌ای.
بماند آن نادره دستان ولیکن ساقی مستان
گرفت این دم گلوی من که بفشارم گر افزویی
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که آن شخص با استعداد و بی‌نظیر هنوز در بین ماست، اما در این لحظه، ساقی مست‌ها گلویم را گرفته تا بفشارم، اگر بخواهد بیشتر لطف کند.

حاشیه ها

1396/09/10 14:12
شیدا

گهر در خانه گم کردی به هر ویران چه می‌پویی
به هر روزی در این خانه یکی حجره نوی یابی