گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۱۱

به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی
چرا بیگانه‌ای از ما چو تو در اصل از مایی
تو طوطی زاده‌ای جانم مکن ناز و مرنجانم
ز اصل آورده‌ای دانم تو قانون شکرخایی
بیا در خانه خویش آ مترس از عکس خود پیش آ
بهل طبع کژاندیشی که او یاوه‌ست و هرجایی
بیا ای شاه یغمایی مرو هر جا که ما رایی
اگر بر دیگران تلخی به نزد ما چو حلوایی
نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری
نباشد عیب حلوا را به طعن شخص صفرایی
برآر از خاک جانی را ببین جان آسمانی را
کز آن گردان شده‌ست ای جان مه و این چرخ خضرایی
قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه
بدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزایی
درختی بین بسی بابر نه خشکش بینی و نی تر
به سایه آن درخت اندر بخسپی و بیاسایی
یکی چشمه عجب بینی که نزدیکش چو بنشینی
شوی همرنگ او در حین به لطف و ذوق و زیبایی
ندانی خویش را از وی شوی هم شیء و هم لاشی
نماند کو نماند کی نماند رنگ و سیمایی
چو با چشمه درآمیزی نماید شمس تبریزی
درون آب همچون مه ز بهر عالم آرایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی
چرا بیگانه‌ای از ما چو تو در اصل از مایی
هوش مصنوعی: چرا از زیبایی‌های باغ و چشمه حیوان نمی‌نگری؟ چرا مانند ما که از خود تو هستیم، بیگانه شده‌ای؟
تو طوطی زاده‌ای جانم مکن ناز و مرنجانم
ز اصل آورده‌ای دانم تو قانون شکرخایی
هوش مصنوعی: ای جانم، تو مثل طوطی هستی، پس خواهش می‌کنم ناز نکن و مرا ناراحت نکن. من می‌دانم که تو از طبیعتی شیرین و دلپذیر به دنیا آمده‌ای.
بیا در خانه خویش آ مترس از عکس خود پیش آ
بهل طبع کژاندیشی که او یاوه‌ست و هرجایی
هوش مصنوعی: بیا در خانه‌ات باش و نترس از اینکه خودت را ببینی. به این فکر کن که طرز فکر نادرست و کج‌اندیشی که در ذهنت است، فقط بی‌اساس و بی‌معنی است.
بیا ای شاه یغمایی مرو هر جا که ما رایی
اگر بر دیگران تلخی به نزد ما چو حلوایی
هوش مصنوعی: ای پادشاه یغما، بیا و مرو به هر سویی که ما می‌خواهیم. اگر برای دیگران تلخی وجود دارد، برای ما مانند شیرینی است.
نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری
نباشد عیب حلوا را به طعن شخص صفرایی
هوش مصنوعی: اگر کسی از نوری غافل باشد، این به خود نور مربوط نیست و عیبی برای آن نور به حساب نمی‌آید. همچنین، اگر کسی به یک شیرینی طعنه بزند، این به خود شیرینی ربطی ندارد، بلکه مشکل از طعنه‌زننده است.
برآر از خاک جانی را ببین جان آسمانی را
کز آن گردان شده‌ست ای جان مه و این چرخ خضرایی
هوش مصنوعی: از زمین روحی را برآور و نگاه کن به روحی که آسمانی است؛ زیرا از آن، زیبایی‌هایی به وجود آمده که جان ما را زنده می‌کند و این دوران سبز و خرم را به وجود آورده است.
قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه
بدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزایی
هوش مصنوعی: بر روی نردبانی قدم بزن، نه اینکه فقط به زیبایی‌ها نگاه کنی و نه اینکه به آسیب‌های بدنی توجه کنی، بلکه باید تلاش کنی تا روح و جانت را تقویت کنی.
درختی بین بسی بابر نه خشکش بینی و نی تر
به سایه آن درخت اندر بخسپی و بیاسایی
هوش مصنوعی: درختی وجود دارد که نه خشک است و نه آنقدر تر. زیر این درخت می‌توانی در آرامش استراحت کنی و خنکای سایه‌اش را احساس کنی.
یکی چشمه عجب بینی که نزدیکش چو بنشینی
شوی همرنگ او در حین به لطف و ذوق و زیبایی
هوش مصنوعی: اگر به چشمه‌ای جالب نزدیک شوی، متوجه می‌شوی که وقتی در کنار آن بنشینی، تحت تاثیر آن رنگ و زیبایی قرار می‌گیری و به نوعی با آن یکی می‌شوی.
ندانی خویش را از وی شوی هم شیء و هم لاشی
نماند کو نماند کی نماند رنگ و سیمایی
هوش مصنوعی: اگر خود را از او جدا کنی، نه شکل و شمایلی از تو باقی می‌ماند و نه هیچ چیزی از وجودت. در واقع، وقتی که این رابطه قطع شود، همه چیز به نابودی می‌رود.
چو با چشمه درآمیزی نماید شمس تبریزی
درون آب همچون مه ز بهر عالم آرایی
هوش مصنوعی: هرگاه که به چشمه نزدیک شوی، مانند شعاع‌های خورشید، شمس تبریزی درون آب به زیبایی و طراوت می‌درخشد، همچنان که مه برای زیباتر کردن دنیا به وجود می‌آید.

حاشیه ها

1396/06/22 09:09
نادر..

بیا در خانه خویش آ، مترس از عکس خود پیش آ...

1398/01/03 11:04
همایون

از غزل‌های کلیدی درک حال جلال دین و شناخت او از انسان، به چشمه رسیدن هم همان صاف شدن است و همه جا صاف شدن با شکر خایی که کنایه از سخن شیرین است همراه می‌‌آید، انسان صاف می‌‌تواند شمس را هم ببیند و هر انسان دیگر را نیز می‌‌بیند چون اصل همه یکی‌ است و تفاوت‌ها بیرونی ا‌ند و اصل نیستند و مانند عکس‌های ما ا‌ند نه اصل ما، این را در داستان رومی‌ها و چینی‌‌ها هم نیز بازگو می‌‌کند، زیبائی بیرونی محدود و ثابت است ولی انسان در صافی خود و در زلالی و پاکی خود است که به جان و زیبائی و شیرینی‌ خود همواره می‌‌افزاید