گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۰۵

چو بی گه آمدی باری درآ مردانه‌ ای ساقی
بپیما پنج پیمانه به یک پیمانه‌ ای ساقی
ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن
پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانه‌ ای ساقی
اگر من بشکنم جامی و یا مجلس بشورانم
مگیر از من منم بی‌دل توی فرزانه‌ ای ساقی
چو باشد شیشه روحانی ببین باده چه سان باشد
بگویم از کی می‌ترسم توی در خانه‌ ای ساقی
در آب و گل بنه پایی که جان آب است و تن چون گل
جدا کن آب را از گل چو کاه از دانه‌ ای ساقی
ز آب و گل بود این جا عمارت‌های کاشانه
خلل از آب و گل باشد در این کاشانه‌ ای ساقی
زهی شمشیر پرگوهر که نامش باده و ساغر
توی حیدر ببر زوتر سر بیگانه‌ ای ساقی
یکی سر نیست عاشق را که ببریدی و آسودی
ببر هر دم سر این شمع فراشانه‌ ای ساقی
نمی‌تانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن
از آن جام سخن بخش لطیف افسانه‌ ای ساقی
سقاهم ربهم گاهی کند دیوانه را عاقل
گهی باشد که عاقل را کند دیوانه‌ ای ساقی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بی گه آمدی باری درآ مردانه‌ ای ساقی
بپیما پنج پیمانه به یک پیمانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: وقتی که بی‌موقع به خانه آمدی، ای ساقی، با دلی شجاع و جسور داخل شو و پنج پیمانه بنوشان به یک پیمانه.
ز جام باده عرشی حصار فرش ویران کن
پس آنگه گنج باقی بین در این ویرانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: از جام می افسانه‌ای بنوش و همه چیز را کهنه و بی‌فایده بدان، سپس در این خرابه، گنجینه‌ای را ببین که باقی‌مانده است. ای ساقی!
اگر من بشکنم جامی و یا مجلس بشورانم
مگیر از من منم بی‌دل توی فرزانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: اگر من جامی را بشکنم یا این مجلس را بر هم بزنم، از من نگیری؛ زیرا من بدون تو هیچ چیزی نیستم، ای ساقی حکیم.
چو باشد شیشه روحانی ببین باده چه سان باشد
بگویم از کی می‌ترسم توی در خانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: وقتی روح شفاف و زلالی وجود داشته باشد، ببین چگونه باده می‌گردد. بگویم از چه چیزی می‌ترسم، تو ای ساقی در خانه‌ام هستی.
در آب و گل بنه پایی که جان آب است و تن چون گل
جدا کن آب را از گل چو کاه از دانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: پایی در آب و گل بگذار که روحش مانند آب و جسمش شبیه گل است. آب را از گل جدا کن، مانند اینکه کاه را از دانه جدا می‌کنند، ای ساقی.
ز آب و گل بود این جا عمارت‌های کاشانه
خلل از آب و گل باشد در این کاشانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: این مکان ساخته شده از آب و گل است و اگر در آن نقصی وجود داشته باشد، به خاطر همان آب و گل است. ای ساقی! در این خانه باید با این موضوع بسازیم.
زهی شمشیر پرگوهر که نامش باده و ساغر
توی حیدر ببر زوتر سر بیگانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: در اینجا به ستایش شمشیری پرداخته شده که پر از ارزش و معنویت است و به نام باده و ساغر معروف است. به ساقی (شراب‌ریزان) اشاره شده که باید به سرعت سر بیگانه‌ای را بگیرد. به طور کلی، این متن بیانگر شجاعت و قدرت است و به تبادل و جشن در میکده اشاره دارد.
یکی سر نیست عاشق را که ببریدی و آسودی
ببر هر دم سر این شمع فراشانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: عاشق واقعی همیشه دچار احساس و اشتیاق است و نمی‌تواند از عشق خود دل بکند. او هر لحظه درگیر هیجان و عشق است، مانند شعله‌ای که نمی‌تواند خاموش شود. ای ساقی، تو که می‌نوشانی، این شمع را به حال خود بگذار و بگذار وجودش سوزان باشد.
نمی‌تانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن
از آن جام سخن بخش لطیف افسانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به درستی حرف بزنم، چون سرم را از شراب شیرین و افسانه‌های ساقی خراب کرده‌ام.
سقاهم ربهم گاهی کند دیوانه را عاقل
گهی باشد که عاقل را کند دیوانه‌ ای ساقی
هوش مصنوعی: گاهی خداوند دیوانه را عاقل می‌کند و گاهی هم عاقل را به دیوانگی می‌کشاند.

حاشیه ها

1399/11/18 20:02
بهرام نامدار علی‌آبادی

سلام و ادب و احترام محضر اساتید بزرگوار
در غزل بالا بنظر بنده پایان هر بیت باید بصورت " ای ساقی " باشد که در نگارش کنونی گنجور چنین نیست ، لذا بنده ضمن تایپ مجدد غزل و تقدیم کپی آن خدمت شما ، فکر می‌کنم اینگونه که تقدیم خواهم کرد ، درست‌تر باشد
سپاس از توجه اساتید و دست اندرکاران این گنجینه‌ی بزرگ

چو بیگه آمدی ، باری ،، در آ ، مردانه‌ ، ای ساقی ،
بپیما ، پنج پیمانه ، به یک پیمانه ، ‌ای ساقی ،

ز جامِ باده‌ی عرشی ، حصارِ فرش ، ویران کن ،
پس ، آنگه گنجِ باقی ، بین ، در این ویرانه ، ‌ای ساقی ،

اگر ، من بشکنم جامی ، و یا ، مجلس بشورانم ،
مگیر از من ، منم بی‌دل ،، تویی فرزانه ، ‌ای ساقی ،

چو باشد شیشه ، روحانی ،، ببین ، باده چه‌سان باشد؟ ،
بگویم ، از کی می‌ترسم؟ ، تویی در خانه‌ ، ای ساقی ،

در آب و گِل ، بِنِه پایی ، که جان ، آب است ، و تن ، چون گِل ،
جدا کن آب را ، از گِل ، چو کاه از دانه ، ‌ای ساقی ،

ز آب و گِل بُوَد این‌جا ، عمارت‌های کاشانه ،
خِلل ، از آب و گِل باشد ، در این کاشانه ، ‌ای ساقی ،

زهی شمشیرِ پُرگوهر ، که نامش ، باده و ساغر ،
تویی حیدر ، بِبُر زوتر ،، سَرِ بیگانه‌ ، ای ساقی ،

یکی سَر نیست عاشق را ، که بُبریدی و آسودی ،
بِبُر هر دَم ، سَرِ این شمع ،، فرّاشانه ، ‌ای ساقی ،

نمی‌تانم سخن گفتن ،، به هشیاری ، خرابم کن ،
از آن جامِ سخن‌بخشِ ،، لطیف‌افسانه ، ‌ای ساقی ،

سقاهم ربهم ، گاهی ،، کند دیوانه را ، عاقل ،
گهی باشد ، که عاقل را ،، کند دیوانه ،، ‌ای ساقی ،

 
غزل شمارهٔ 2505
مولوی " دیوان شمس " غزلیات

1400/09/21 14:12
هادی رنجبران

در همه ابیات "ای ساقی" درست است