غزل شمارهٔ ۲۴۹۴
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی
روز و شب و نتایج این حبشی و روم را
بر مثل اصولشان گرد و دراز میکنی
گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی
و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز میکنی
این چه کرامت است ای نقش خیال روی او
با درهای بسته در خانه جواز میکنی
خاطر همچو باد را نقش جحود میدهی
خاطر بینیاز را پر ز نیاز میکنی
در شب ابرگین غم مشعلهها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی
ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو
تو ز دلال و عز خود عزم عزاز میکنی
گاه ز نیم زلتی برهمشان همیزنی
گاه خود از کبیرها چشم فراز میکنی
گاه گدای راه را همت شاه میدهی
گاه قباد و شاه را بنده آز میکنی
میشکنی به زیر پا نای طرب نوای را
چنگ شکسته بسته را لایق ساز میکنی
بربط عشرت مرا گاه سه تا همیکنی
پرده بوسلیک را گاه حجاز میکنی
جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد
باز ز پوستهاش چون همچو پیاز میکنی
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زرگر آفتاب را بسته گاز میکنی
کرته شام را ز مه نقش و طراز میکنی
هوش مصنوعی: زرگر با دقت و مهارت، در هنگام غروب آفتاب، مشغول کار میشود و با ظرافت تمام، زیباییهایی از ماه را بر روی پارچه یا لباس خلق میکند.
روز و شب و نتایج این حبشی و روم را
بر مثل اصولشان گرد و دراز میکنی
هوش مصنوعی: روز و شب و نتایج این دو فرهنگ حبشی و رومی را بر مبنای ویژگیهایشان به طور مفصل و عمیق بررسی میکنی.
گاه مجاز بنده را حق و حقیقتی دهی
و آنک حقیقتی بود هزل و مجاز میکنی
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که تو به من چیزی بدهی که به نظر حق و حقیقت میآید، اما در واقع آن فقط یک شوخی یا بیهودهگویی است و حقیقتی واقعی نیست.
این چه کرامت است ای نقش خیال روی او
با درهای بسته در خانه جواز میکنی
هوش مصنوعی: این چه ویژگی شگفتانگیزی است، ای تصویر خیالانگیز او، که حتی با درهای بسته نیز در خانه اجازه ورود میدهی.
خاطر همچو باد را نقش جحود میدهی
خاطر بینیاز را پر ز نیاز میکنی
هوش مصنوعی: تو خیال و فکر آزاد را به شکل مشکلات و غوغا میکشی و ذهنی که در آرامش و بینیازی است را پر از خواستههای بیپایان میکنی.
در شب ابرگین غم مشعلهها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی
هوش مصنوعی: در شبی پرابهام و غم، تو شعلههای امید را در دل تاریک و پریشان خود شعلهور میکنی و پنجرهای را به سوی روشنی و زندگی باز میکنی.
ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو
تو ز دلال و عز خود عزم عزاز میکنی
هوش مصنوعی: ما در دمشق به عشق تو سرمست و مقیم هستیم، اما تو به خاطر خودت و برای جلب توجه دیگران، تصمیم به رفتن میگیری.
گاه ز نیم زلتی برهمشان همیزنی
گاه خود از کبیرها چشم فراز میکنی
هوش مصنوعی: گاهی از نیمزلی بالای آنها برمیآیی؛ و گاهی خودت از بزرگترها چشم برمیداری.
گاه گدای راه را همت شاه میدهی
گاه قباد و شاه را بنده آز میکنی
هوش مصنوعی: گاهی تو به کسی که در راه میخزد و گداست، کمک و حمایت پادشاهی میکنی و گاهی هم کسانی چون قباد و شاه را در برابر خود به عنوان بنده آزمایش میکنی.
میشکنی به زیر پا نای طرب نوای را
چنگ شکسته بسته را لایق ساز میکنی
هوش مصنوعی: با زیر پا گذاشتن خنیاگری و شادی، نغمهای را که دچار آسیب و شکست شده، به گونهای درخشان و شایسته به نمایش درمیآوری.
بربط عشرت مرا گاه سه تا همیکنی
پرده بوسلیک را گاه حجاز میکنی
هوش مصنوعی: زمانی که ساز خوشحالی در دستانم مینوازی، گاهی سه بار آن را به صدا درمیآوری و پردههای نازکی که نشانه زیباییاند را، گاهی به نوعی خاص جلوه میدهی.
جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد
باز ز پوستهاش چون همچو پیاز میکنی
هوش مصنوعی: حیات و روح انسان از بخشندگی و سخاوت تو به وجود آمده است و مانند پیاز که لایههایش را جدا میکنی، هرچه از ظاهر دورتر میشویم، به عمق و ارزش واقعی وجود پی میبریم.

مولانا