گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۸۵

یاور من توی بکن بهر خدای یاریی
نیست تو را ضعیف‌تر از دل من شکاریی
نای برای من کند در شب و روز ناله‌ای
چنگ برای من کند با غم و سوز زاریی
کی بفشاردی مرا دست غمی و غصه‌ای
گر تو مرا به عاطفت در بر خود فشاریی
دیده همچو ابر من اشک روان نباردی
گر تو ز ابر مرحمت بر سر من بباریی
دست دراز کردمی‌گوش فلک گرفتمی
گر سر زلف خویش را تو به کفم سپاریی
از سر ماه من کله بستدمی ربودمی
گر تو شبی به لطف خود خوش سر من بخاریی
حق حقوق سابقت حق نیاز عاشقت
حق زروع جان من کش تو کنی بهاریی
حق نسیم بوی تو کان رسدم ز کوی تو
حق شعاع روی تو کو کندم نهاریی
تا که نثار کرده‌ای از گل وصل بر سرم
بر کف پای کوششم خار نکرد خاریی
دارد از تو جزو و کل خرمیی و شادیی
وز رخ تو درخت گل خجلت و شرمساریی
ای لب من خموش کن سوی اصول گوش کن
تا کند او به نطق خود نادره غمگساریی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یاور من توی بکن بهر خدای یاریی
نیست تو را ضعیف‌تر از دل من شکاریی
هوش مصنوعی: ای دوست، من به کمک تو نیاز دارم، زیرا هیچ یاری برای من نمی‌یابی که ضعیف‌تر از دل من باشد.
نای برای من کند در شب و روز ناله‌ای
چنگ برای من کند با غم و سوز زاریی
هوش مصنوعی: نی برای من در شب و روز ناله‌ای سر می‌دهد و چنگ با غم و سوز فریاد می‌زند.
کی بفشاردی مرا دست غمی و غصه‌ای
گر تو مرا به عاطفت در بر خود فشاریی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا در آغوش غم و اندوه بگیرد اگر تو با محبت و عاطفه‌ات مرا در آغوش بگیری.
دیده همچو ابر من اشک روان نباردی
گر تو ز ابر مرحمت بر سر من بباریی
هوش مصنوعی: اگر تو از محبتت بر من بباری، چشم من مانند ابر اشک نمی‌ریزد.
دست دراز کردمی‌گوش فلک گرفتمی
گر سر زلف خویش را تو به کفم سپاریی
هوش مصنوعی: اگر دستم را به سوی آسمان دراز کنم و گوش فلک را بگیرم، آیا موی خودت را به من می‌سپاری؟
از سر ماه من کله بستدمی ربودمی
گر تو شبی به لطف خود خوش سر من بخاریی
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی زیبای تو را می‌بینم، گویی تمام دنیا را در دست دارم. اگر شبی با محبت و لطف تو بر من بگذرد، دنیا برایم بهشتی خواهد شد.
حق حقوق سابقت حق نیاز عاشقت
حق زروع جان من کش تو کنی بهاریی
هوش مصنوعی: حقی که بر گردن تو دارم، به عشق تو وابسته است و نیازم را برآورده کن. تو جان من را بهاری می‌کنی و مرا زنده نگه می‌داری.
حق نسیم بوی تو کان رسدم ز کوی تو
حق شعاع روی تو کو کندم نهاریی
هوش مصنوعی: نسیم بوی تو را به من رساند از کوی تو، و حقیقتاً نور چهره‌ات چه زیباست که در شبم درخشید.
تا که نثار کرده‌ای از گل وصل بر سرم
بر کف پای کوششم خار نکرد خاریی
هوش مصنوعی: تا زمانی که محبت و عشق تو را بر سرم نثار کرده‌ای، من بر زمین در راهت با وجود خارهای زیادی که زیر پا دارم، هیچ گونه آزاری حس نکرده‌ام.
دارد از تو جزو و کل خرمیی و شادیی
وز رخ تو درخت گل خجلت و شرمساریی
هوش مصنوعی: تو شادی و خوشبختی را به من هدیه می‌کنی و از چهره‌ات درخت گل به خاطر زیبایی‌اش شرمنده و خجالت‌زده است.
ای لب من خموش کن سوی اصول گوش کن
تا کند او به نطق خود نادره غمگساریی
هوش مصنوعی: ای لب من، سکوت کن و به اصول و قواعد گوش بسپار، تا او با سخن خود غمگساری نادر و عجیبی را برپا کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۸۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۲۴۸۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/10/31 11:12
نادر..

تا که نثار کرده‌ای از گل وصل بر سرم
بر کف پای کوششم خار نکرد خاریی..