گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۸۰

ای دل بی‌قرار من راست بگو چه گوهری
آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری
از چه طرف رسیده‌ای وز چه غذا چریده‌ای
سوی فنا چه دیده‌ای سوی فنا چه می‌پری
بیخ مرا چه می‌کنی قصد فنا چه می‌کنی
راه خرد چه می‌زنی پرده خود چه می‌دری
هر حیوان و جانور از عدمند بر حذر
جز تو که رخت خویش را سوی عدم همی‌بری
گرم و شتاب می‌روی مست و خراب می‌روی
گوش به پند کی نهی عشوه خلق کی خوری
از سر کوه این جهان سیل توی روان روان
جانب بحر لامکان از دم من روانتری
باغ و بهار خیره سر کز چه نسیم می‌وزی
سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری
بانک دفی که صنج او نیست حریف چنبرش
درنرود به گوش ما چون هذیان کافری
موسی عشق تو مرا گفت که لامساس شو
چون نگریزم از همه چون نرمم ز سامری
از همه من گریختم گرچه میان مردمم
چون به میان خاک کان نقده زر جعفری
گر دو هزار بار زر نعره زند که من زرم
تا نرود ز کان برون نیست کسیش مشتری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل بی‌قرار من راست بگو چه گوهری
آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری
هوش مصنوعی: ای دل بی‌قرار من، به راست بگو که تو چه گوهری داری؛ آیا همچون آتش هستی، یا آبی؟ آیا انسانی، یا مانند پری؟
از چه طرف رسیده‌ای وز چه غذا چریده‌ای
سوی فنا چه دیده‌ای سوی فنا چه می‌پری
هوش مصنوعی: از چه راهی آمده‌ای و از چه غذایی استفاده کرده‌ای؟ به سمت فنا چه تجربه‌ای داری و چرا این‌گونه به پرواز درآمده‌ای؟
بیخ مرا چه می‌کنی قصد فنا چه می‌کنی
راه خرد چه می‌زنی پرده خود چه می‌دری
هوش مصنوعی: به من چه اثری می‌زنی و چرا می‌خواهی مرا از بین ببری؟ چرا راه خرد و عقل را مسدود می‌کنی و چه چیزی از باطن خود می‌دانی؟
هر حیوان و جانور از عدمند بر حذر
جز تو که رخت خویش را سوی عدم همی‌بری
هوش مصنوعی: هر موجود زنده‌ای از هیچ به وجود آمده و باید از آن دوری کند، مگر تو که به سمت نیستی می‌روی و لباس وجودت را کنار می‌زنی.
گرم و شتاب می‌روی مست و خراب می‌روی
گوش به پند کی نهی عشوه خلق کی خوری
هوش مصنوعی: با شتاب و حرارت در حال حرکت هستی، در حالی که به حالت مستی و خرابی قرار داری. به سخن اخطاردهنده گوش نمی‌دهی و به زیبایی‌های دنیا توجه نمی‌کنی.
از سر کوه این جهان سیل توی روان روان
جانب بحر لامکان از دم من روانتری
هوش مصنوعی: از بالای کوه، آب‌های این دنیا به سمت دریاهای ناشناخته در حال حرکت است، و جریان من حتی از این آب‌ها هم بیشتر است.
باغ و بهار خیره سر کز چه نسیم می‌وزی
سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری
هوش مصنوعی: باغ و بهار شگفت‌انگیز هستند و دل‌انگیزی‌شان به خاطر نسیمی است که می‌وزد. سوسن و سرو تحت تأثیر این نسیم به شوق و مستی درآمده‌اند و این زیبایی‌ها به خاطر گلی خاص و شکلی جذاب است.
بانک دفی که صنج او نیست حریف چنبرش
درنرود به گوش ما چون هذیان کافری
هوش مصنوعی: صدای زنگی که طنین آن دلنشین نیست، نمی‌تواند از دور و بر ما عبور کند، مانند حرف‌های نامعقول یک کافر.
موسی عشق تو مرا گفت که لامساس شو
چون نگریزم از همه چون نرمم ز سامری
هوش مصنوعی: من شنیدم که عشق تو به من گفت مانند موسی، وقتی که می‌خواهم از همه چیز جدا شوم، باید از هر گونه تماس دوری کنم، زیرا در این حالت من مثل نرمم از سامری می‌شوم.
از همه من گریختم گرچه میان مردمم
چون به میان خاک کان نقده زر جعفری
هوش مصنوعی: من از همه‌ای که دور و برم است فرار کرده‌ام، هرچند در بین مردم قرار دارم؛ مانند طلا که در میان خاک پنهان است و نمایان نیست.
گر دو هزار بار زر نعره زند که من زرم
تا نرود ز کان برون نیست کسیش مشتری
هوش مصنوعی: اگر او بارها و بارها فخر کند که من ثروتمند هستم، هیچ‌کس نیست که بتواند او را از گنجینه‌اش جدا کند یا به او دسترسی داشته باشد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۸۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/11/01 02:02
همایون

غزلی برای دل‌
دل‌ واژه مرکزی و محوری در عرفان و رازورزی است و می‌‌توان گفت‌ که دل‌ راز هر هستی‌ است که پیدا می‌‌شود
هر چیزی در هستی‌ دل‌ دارد، خود هستی‌ دل‌ نیستی‌ است، دل‌ ویژگی‌ هر چیزی و پدیده‌ای است و از درون آن می‌‌اید، مانند طلایی که از دل‌ معدن بیرون می‌‌آید
ویژگی‌‌ها با هم ارتباط پیدا می‌‌کنند مثلا اکسیژن دارای یک ویژگی‌ و هیدروژن نیز دارای یک ویژگی‌ است که این دو ویژگی‌ می‌‌توانند با هم بیامیزند که از جنس عشق می‌‌شوند یا به عبارتی آمیزش دو ویژگی‌ یا دو دل‌ عشق نام دارد، برای همین است که جلال دین عقیده دارد که از دل‌ به دل‌ راهی‌ و روزنی است و از هر ارتباطی‌ و آمیختنی کاری خاص بر می‌‌آید و پدیده‌ای نوین پیدا می‌‌گردد به این خاطر هستی‌ پیوسته در حال زایش و پیدایش است. انسان نیز دارای دل‌ است که ویژگی‌ او را می‌‌رساند این ویژگی‌ همانا توانائی اوست در آمیختن با تمامی هستی‌ و این موجب پیچیدگی‌ بسیار عظیم و حیرت آور است به ویژه آنکه هستی‌ همواره در حال نو شدن است و از نیستی‌ سر چشمه می‌‌گیرد، هیچ حیوان دیگری این ویژگی‌ انسان را ندارد، و این ویژگی‌ همان عشق است که فرمان روا است بر همه از جمله انسان
به این دلیل است که دل‌ انسان آیینه شکوه هستی‌ است و به استقبال دانائی می‌‌رود و از آنچه تا کنون به دست آورده است به آسانی می‌‌گذرد زیرا می‌‌داند که حقیقتی نو همواره به انتظار اوست که از نیستی‌ می‌‌آید و از عدم
انسان عارف یا رازورز مانند کسی‌ است که همواره از آنجایی که هست راهی‌ به بیرون می‌‌یابد و نمی خواهد مانند کسانی باشد که به وضع موجود خو می‌‌گیرند و یا مانند شعبده بازان که از روی مهارت به کار‌هایی‌ دست می‌‌زنند که با عادت‌های دیگران عجیب می‌‌نماید ولی در حقیقت بجز نیرنگ چیز نویی در آن نیست

1397/05/05 17:08
noooooshin

میشه لطفا کسی شعرها رو کمتر تفسیر کنه و بیشتر معنیشو به زبون فارسی مدرن بنویسه مرسی اه

1401/06/08 07:09
سفید

 

سوی فنا چه دیده‌ای سوی فنا چه می‌پری...