گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام
من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی
تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم
هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی
نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند
گرچه بود گران سری گرچه بود سبک جهی
صدق نهنده هم توی در دل هر موحدی
نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای
روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی
هوش مصنوعی: شن‌های بیابان از آب سیراب شدند، اما من همچنان تشنه‌ام. آه! چه غم‌انگیز است که من لایق اسب‌مان نیستم و این دنیا برایم جای مناسبی نیست.
بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام
من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی
هوش مصنوعی: من در دریا کم‌عمق خود، جرعه‌ای از آب را می‌گیرم و در کوه، لقمه‌ای کوچک برای خوردن دارم. ای خدا، مرا باز کن به سمت راهی که بروم، من چه نهنگی هستم که در این وضعیت گیر کرده‌ام.
تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم
هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی
هوش مصنوعی: من در آتش عذاب دارم می‌چشم و تشنگی‌ای دارم که حتی مرگ هم به مقایسه با آن ناچیز است. شگفت‌انگیز است که من به این وضعیت، به دنبال نجات خود هستم، اما هیچ چیز نمی‌تواند به من کمک کند.
نیست نزار عشق را جز که وصال داروی
نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی
هوش مصنوعی: عشق، درمانی جز نزدیکی و وصال ندارد و زبان عشق بدون لب‌های تو هیچ چیز نیست.
عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند
گرچه بود گران سری گرچه بود سبک جهی
هوش مصنوعی: عقل وقتی در دام محبت تو بیفتد، همه چیز خود را فراموش می‌کند و حتی در برابر سختی‌ها نیز دچار تغییر می‌شود، چه بسا که این عشق برایش سنگین باشد یا نه.
صدق نهنده هم توی در دل هر موحدی
نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی
هوش مصنوعی: صداقت در دل هر مؤمنی پابرجاست و همچنین در دل هر کسی که خدا را شبیه به خلق می‌بیند، جایی دارد.
نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای
روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی
هوش مصنوعی: نوح به خاطر بلندی موج تو به رقابت با تخته‌ای می‌پردازد و روح من از عطر مکان تو سرمست و نابود و سرگردان شده است.
خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان
باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی
هوش مصنوعی: سکوت کن و برگرد به قصر خاموشان، دوباره به شهر عشق برو، ای کسی که در این جا ریشه دوانده‌ای.