گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۶۴

هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
می‌برمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن
زو نخورد شکرلبی فر ندهد به مخبری
گر قمر است و گر فلک ور صنمی است بانمک
کان همه است مشترک می‌نبود ورا فری
آنچ بداد عامه را خلعت خاص نبود آن
سور سگان کافران می‌نخورد غضنفری
مجلس خاص بایدم گرچه بود سوی عدم
شربت عام کم خورم گرچه بود ز کوثری
لاف مسیح می‌زنی بول خران چه بو کنی
با حدثی چه خو کنی همچو روان کافری
گر نبدی متاع زر اصل وجود بول خر
جان خران به بوی آن برنزدی چرا خوری
مرد چو گوهری بود قیمت خویش خود کند
شاد نشد به شحنگی هیچ قباد و سنجری
زر تو بریز بر گهر چونک بماند زیر زر
برنجهید بر زبر آن سبک است و ابتری
ور بجهید بر زبر قیمت او است بیشتر
بیش کنش نثار زر هست عزیز گوهری
ما گهریم و این جهان همچو زری در امتحان
بر سر زر برآ که لا گر تو نه‌ای محقری
شهوت حلق بی‌نمک شهوت فرج پس دوک
با سگ و خوک مشترک با خر و گاو همسری
نیست سزای مهتری نیست هوای سروری
همت شاه و سنجری قبله گه پیمبری
عشق و نیاز و بندگی هست نشان زندگی
در طلب تجلیی در نظری و منظری
آب حیات جستنی جامه در آب شستنی
بر در دل نشستنی تا بگشایدت دری
در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
فرض بود مسابقه بر دل هر مظفری
نیست روش طرنطران بنگر سوی آسمان
در تک و پوی اختران هر یک چون مسخری
روز خنوسشان ببین شام کنوسشان ببین
سیر نفوسشان ببین گرد سرای مهتری
غارب و شارقان حق طالب و عاشقان حق
در تک و پوی و در سبق بی‌قدمی و بی‌پری
گرم روی خور نگر شب روی قمر نگر
ولوله سحر نگر راست چو روز محشری
جان تقی فرشته‌ای جان شقی درشته‌ای
نفس کریم کشتیی نفس لئیم لنگری
رحم چو جوی شیر بین شهوت جوی انگبین
عمر چو جوی آب دان شوق چو خمر احمری
در تو نهان چهارجو هیچ نبینیش که کو
همچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهری
جوشش شوق از کجا جنبش ذوق از کجا
لذت عمر در کمین رحم به زیر چادری
خلق شده شکار او فرجه کنان کار او
در پی اختیار او هر یک بسته زیوری
شب به مثال هندوی روز مثال جادوی
عدل مثال مشعله ظلم چو کور یا کری
عقل حریف جنگیی نفس مثال زنگیی
عشق چو مست و بنگیی صبر و حیا چو داوری
شاه بگفته نکته ای خفیه به گوش هر کسی
گفته به جان هر یکی غیر پیام دیگری
جنگ میان بندگان کینه میان زندگان
او فکند به هر زمان اینت ظریف یاوری
گفت حدیث چرب و خوش با گل و داد خنده‌اش
گفت به ابر نکته ای کرد دو چشم او تری
گوید گل که بزم به گوید ابر گریه به
هیچ یکی ز یک دگر پند نکرده باوری
گفته به شاخ رقص کن گفته به برگ کف بزن
گفته به چرخ چرخ زن گرد منازل ثری
گفته به عقل طیره شو گفته به عشق خیره شو
گفته به صبر خون گری در غم هجر دلبری
گفته به رخ بخند خوش گفته به زلف پرده کش
گفته به باد درربا پرده ز روی عبهری
گفته به موج شور کن کف ز زلال دور کن
گفته به دل عبور کن بر رخ هر مصوری
هر طرفی علامتی هر نفسی قیامتی
تا نکنی ملامتی گر شده‌ام سخنوری
بر سر من نبشت حق در دل من چه کشت حق
صبر مرا بکشت حق صبر نماند و صابری
این همه آب و روغن است آنچ در این دل من است
آه چه جای گفتن است آه ز عشق پروری
لاح صبوح سره فاح نسیم بره
جاء اوان دره برزه لمن یری
انزله من العلی انشأه من الولا
املاه من الملا فهمه لمن دری
زینه لوصله الحقه باصله
نوره بنوره ایقظه من الکری
لیس لهم ندیده کلهم عبیده
عز و جل و اغتنی لیس یرام بالشری
اکرمنا ابرنا طیبنا و سرنا
حدثنا به ما نجی اخبرنا بما جری
طاب جوار ظله من علی مقله
عز وجود مثله فی البلدان و القری
از تبریز شمس دین یک سحری طلوع کرد
ساخت شعاع نور او از دل بنده مظهری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
می‌برمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
هوش مصنوعی: هر شادی و نشاطی که در世界 وجود دارد، نمی‌دانم چه چیزی در آن است که دلم را از آنچه که تو به من می‌دهی، دور می‌کند.
هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
هوش مصنوعی: هر هنری یا مسیری که به انسان نادان برسد، برای من که به تلاشم ادامه می‌دهم، ارجی ندارد و من به لذت و افتخار آن توجهی نمی‌کنم.
گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن
زو نخورد شکرلبی فر ندهد به مخبری
هوش مصنوعی: اگر عسل به مانند عسکری باشد، وقتی به هر زبانی برسد، کسی از آن نمی‌چشد و به کسی هم خبر نمی‌دهد.
گر قمر است و گر فلک ور صنمی است بانمک
کان همه است مشترک می‌نبود ورا فری
هوش مصنوعی: اگر او ماه باشد یا ستاره، یا اینکه معشوقی جذاب است، همه اینها مشترک هستند. در واقع، اگر او وجود نداشت، هیچ‌یک از این زیبایی‌ها نیز وجود نداشتند.
آنچ بداد عامه را خلعت خاص نبود آن
سور سگان کافران می‌نخورد غضنفری
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای عموم مردم داده می‌شود، شامل ویژگی‌های خاص نمی‌شود. آن جشن و شادی‌ای که در آن سگ‌های کافر حضور دارند، برای افرادی که از مقام و شرافت برخوردارند، مناسب نیست.
مجلس خاص بایدم گرچه بود سوی عدم
شربت عام کم خورم گرچه بود ز کوثری
هوش مصنوعی: باید در مجلسی ویژه حضور داشته باشم، هر چند که به سمت نیستی بروم. هر چند که از نعمت کوثر تنها کمی بنوشم، برایم کافی است.
لاف مسیح می‌زنی بول خران چه بو کنی
با حدثی چه خو کنی همچو روان کافری
هوش مصنوعی: در این بیت، به افراد یا کسانی اشاره می‌شود که به طور ظاهری از ارزش‌ها یا اعتقادات بزرگ سخن می‌گویند، در حالی که واقعاً اعمال و رفتارشان نشان‌دهنده‌ی چیزی متفاوت است. در واقع، صحبت از روحانیت و ارزش‌های عمیق را می‌کنند، اما در حقیقت رفتارشان شبیه به کسانی است که از این ارزش‌ها دور هستند. به نوعی، این بیت نشان‌دهنده‌ی تضاد بین گفتار و کردار اشخاص است.
گر نبدی متاع زر اصل وجود بول خر
جان خران به بوی آن برنزدی چرا خوری
هوش مصنوعی: اگر تو دارای ارزش و بهای واقعی نباشی، چرا باید خودت را با چیزی بی‌ارزش مانند ادرار الاغ بیالایی؟ این نشان می‌دهد که تو باید کیفیت و ارزش واقعی خود را بشناسی و به آن افتخار کنی.
مرد چو گوهری بود قیمت خویش خود کند
شاد نشد به شحنگی هیچ قباد و سنجری
هوش مصنوعی: مرد مانند یک گوهر ارزشمند است و خود را با شادی و خوشحالی ارزش‌گذاری می‌کند، نه با تظاهر به ثروت و زیورآلات.
زر تو بریز بر گهر چونک بماند زیر زر
برنجهید بر زبر آن سبک است و ابتری
هوش مصنوعی: هر چه زر و زیور داری، به جواهرات و ارزش‌های واقعی منتقل کن؛ زیرا اگر طلا بر روی گوهر بماند، بر روی آن نخواهد چسبید و در واقع این وزن و ارزش، تهی و بی‌معنی است.
ور بجهید بر زبر قیمت او است بیشتر
بیش کنش نثار زر هست عزیز گوهری
هوش مصنوعی: اگر برتری و ارزشی از او بروز کند، ارزش او بیشتر است. بنابراین بر او نثار طلا کن، زیرا او گوهری گرانبها و عزیز است.
ما گهریم و این جهان همچو زری در امتحان
بر سر زر برآ که لا گر تو نه‌ای محقری
هوش مصنوعی: ما در این دنیا مانند سنگی ارزشمند هستیم که در آزمایشگاهی قرار دارد. اگر تو در این آزمایش وجود نداشته باشی، نمی‌توانی خود را بی‌ارزش بدان.
شهوت حلق بی‌نمک شهوت فرج پس دوک
با سگ و خوک مشترک با خر و گاو همسری
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به پرخوری و تمایلات حیوانی اشاره دارد و نشان می‌دهد که برخی از خواسته‌ها و تمایلات انسانی می‌تواند به سطوح پایین و مشابهت با رفتارهای حیوانی نزدیک شود. همچنین به مقایسه بین خواسته‌های جسمی و کیفیت روابط انسانی می‌پردازد که به نوعی انتقاد از سطحی‌نگری در زندگی است.
نیست سزای مهتری نیست هوای سروری
همت شاه و سنجری قبله گه پیمبری
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در خور و شایسته‌ی بزرگی و مقام رفیع نیست، همت و اراده‌ی پادشاهی نشانه‌ای از خوب بودن و هدایت یک پیامبر است.
عشق و نیاز و بندگی هست نشان زندگی
در طلب تجلیی در نظری و منظری
هوش مصنوعی: عشق، نیاز و بندگی نماد زندگی هستند و در جستجوی نشانه‌ای از حضور و ظهور، به تماشا و نظر به آن می‌پردازند.
آب حیات جستنی جامه در آب شستنی
بر در دل نشستنی تا بگشایدت دری
هوش مصنوعی: آب حیات را باید جستجو کرد، مانند لباسی که در آب شسته می‌شود. این آب باید در دل انسان جا بگیرد تا بتواند درهای جدیدی را به روی او بگشاید.
در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
فرض بود مسابقه بر دل هر مظفری
هوش مصنوعی: در شادی و عشق، بر اساس نگاه و نزدیکی، انجام رقابت برای دل هر شخص خوشبختی فرض شده است.
نیست روش طرنطران بنگر سوی آسمان
در تک و پوی اختران هر یک چون مسخری
هوش مصنوعی: در نظر نداشته باش که به چه سادگی و شگفتی ستاره‌ها در آسمان در حرکتند؛ هر یک از آن‌ها به گونه‌ای به نظر می‌رسند که انگار در حال شوخی و بازی هستند.
روز خنوسشان ببین شام کنوسشان ببین
سیر نفوسشان ببین گرد سرای مهتری
هوش مصنوعی: روزهای خنک آنها را نگاه کن و شب‌های خوششان را ببین. از زندگی پرنشاطشان آگاه شو و آن را در دور و بر خانه‌ی بزرگی که در آن زندگی می‌کنند، مشاهده کن.
غارب و شارقان حق طالب و عاشقان حق
در تک و پوی و در سبق بی‌قدمی و بی‌پری
هوش مصنوعی: دو گروه از مردم، یعنی آنهایی که در جستجوی حقیقت هستند و عاشقان آن، در تلاش و کوشش دائمی‌اند و به سمت هدف خود می‌شتابند، بدون این که به دشواری‌ها و موانع فکر کنند.
گرم روی خور نگر شب روی قمر نگر
ولوله سحر نگر راست چو روز محشری
هوش مصنوعی: به چهره‌ای که گرمی مانند خورشید دارد نگاه کن و به چهره‌ای که در شب مانند ماه درخشان است، توجه کن. همچنین به هیجان و شور صبحگاهی بنگر، که مانند روز قیامت راست و حقیقت‌نماست.
جان تقی فرشته‌ای جان شقی درشته‌ای
نفس کریم کشتیی نفس لئیم لنگری
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو نوع روح یا نفس اشاره دارد. یکی از آنها جان بزرگی است که به فرشته‌ها و ویژگی‌های نیکو اشاره دارد و دیگری نفس پست و خشن که به انسان‌های بد و ناپسند مربوط می‌شود. در واقع، اینجا دو حالت انسانی به تصویر کشیده شده است: حالت شریف و روحانی در برابر حالت ضعیف و ناچیز. در نهایت، بیت به این معنا برمی‌گردد که در درون هر انسانی دو نیروی متضاد وجود دارد که می‌توانند بر رفتار و روحیه‌اش تأثیر بگذارند.
رحم چو جوی شیر بین شهوت جوی انگبین
عمر چو جوی آب دان شوق چو خمر احمری
هوش مصنوعی: رحمت را مانند جویی شیر تصور کن، خواسته‌ها و تمایلات را همچون جوی عسل ببین. عمر را مانند جوی آب بدان و عشق و شوق را به مانند شراب خوشگوار تصور کن.
در تو نهان چهارجو هیچ نبینیش که کو
همچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهری
هوش مصنوعی: در تو چیزی پنهان است که هیچ چیز دیگری مانند آن نیست؛ مثل صفات و ذات خدا که هم در باطن و هم در ظاهر وجود دارد.
جوشش شوق از کجا جنبش ذوق از کجا
لذت عمر در کمین رحم به زیر چادری
هوش مصنوعی: شوق و ذوق انسان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ لذت زندگی همیشه در دسترس نیست و باید مراقب بود که زیر ظواهر چیزها گم نشود.
خلق شده شکار او فرجه کنان کار او
در پی اختیار او هر یک بسته زیوری
هوش مصنوعی: انسان‌ها به گونه‌ای خلق شده‌اند که در جستجوی خوشبختی و آرامش هستند و هر یک از آن‌ها در پی انتخاب و تصمیم‌گیری‌های خود، به نوعی به زیبایی‌های زندگی تزئین می‌شوند.
شب به مثال هندوی روز مثال جادوی
عدل مثال مشعله ظلم چو کور یا کری
هوش مصنوعی: شب مانند روز هندو است، مانند جادوگری که با عدل و انصاف عمل می‌کند و همچون مشعلی که در تاریکی ظلم می‌درخشد، جلوه‌ای دارد که مانند کور و ناشنواست.
عقل حریف جنگیی نفس مثال زنگیی
عشق چو مست و بنگیی صبر و حیا چو داوری
هوش مصنوعی: عقل در برابر نفس مانند یک جنگجوست و نفس مانند زنگی (مخلص یا غلام). عشق مانند کسی است که مست و سرمست است، و صبر و حیا مانند یک داور عمل می‌کنند.
شاه بگفته نکته ای خفیه به گوش هر کسی
گفته به جان هر یکی غیر پیام دیگری
هوش مصنوعی: پادشاه نکته‌ای مهم و پنهانی را به هر شخصی به‌طور خصوصی اعلام کرد که کسی از آن باخبر نشود و هیچ‌کس جز خود او پیام دیگری نگیرد.
جنگ میان بندگان کینه میان زندگان
او فکند به هر زمان اینت ظریف یاوری
هوش مصنوعی: در طول زمان، جنگ و کینه‌توزی میان انسان‌ها به شکلی پیوسته ادامه دارد و همواره در زندگی افراد تأثیر می‌گذارد.
گفت حدیث چرب و خوش با گل و داد خنده‌اش
گفت به ابر نکته ای کرد دو چشم او تری
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصی با زبانی شیرین و دلنشین در حال گفتگو با گلی است و با لبخندش به ابرها اشاره می‌کند. این گفتگو نشان‌دهنده‌ی زیبایی و طراوتی است که در چشمان او وجود دارد.
گوید گل که بزم به گوید ابر گریه به
هیچ یکی ز یک دگر پند نکرده باوری
هوش مصنوعی: گل می‌گوید که در مجلس شادی، ابر به خاطر اشک‌هایش به هیچ کدام از دیگران اعتماد نکرده است.
گفته به شاخ رقص کن گفته به برگ کف بزن
گفته به چرخ چرخ زن گرد منازل ثری
هوش مصنوعی: به تو گفته‌اند که مانند شاخ درخت برقصی، یا اینکه بر روی برگ‌ها دست بزنی. از تو خواسته‌اند که بچرخی و در مدار زندگی‌ات به گردش درآیی.
گفته به عقل طیره شو گفته به عشق خیره شو
گفته به صبر خون گری در غم هجر دلبری
هوش مصنوعی: عقل به تو می‌گوید که بی‌تکلف و جدی باش، اما عشق تو را به شگفتی وادار می‌کند. صبر به تو توصیه می‌کند که در غم دوری محبوب، اشک بریزی و به سختی این را تحمل کنی.
گفته به رخ بخند خوش گفته به زلف پرده کش
گفته به باد درربا پرده ز روی عبهری
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که چهره‌ای خوش‌نما و دل‌انگیز وجود دارد که با لبخند زدن به زیبایی خود می‌افزاید. همچنین اشاره به زلف‌ها و پرده‌هایی دارد که زیبایی را پنهان کرده‌اند و به نسیم نیز پیامی داده می‌شود تا این زیبایی را به نمایش بگذارد. در کل، بیانگر زیبایی و جاذبه‌ای است که باید تقدیر و توجه شود.
گفته به موج شور کن کف ز زلال دور کن
گفته به دل عبور کن بر رخ هر مصوری
هوش مصنوعی: موج را به تلاطم بیاور و از آب زلال دور شو، به دل خود بگو که عبور کن و بر چهره هر نقاشی تأثیر بگذار.
هر طرفی علامتی هر نفسی قیامتی
تا نکنی ملامتی گر شده‌ام سخنوری
هوش مصنوعی: در هر سو نشانه‌ای از زندگی دیده می‌شود و هر لحظه مانند قیامتی پر هیاهوست. تا زمانی که نکنی ملامتی بر خود، اگر به سخنوری پرداخته‌ام، به همین دلیل است.
بر سر من نبشت حق در دل من چه کشت حق
صبر مرا بکشت حق صبر نماند و صابری
هوش مصنوعی: بر روی من نوشته شده حق و در درونم، حقیقتی وجود دارد که صبر من را از بین برد. حق موجب شد که دیگر صبری در من نماند و صابری هم وجود نداشت.
این همه آب و روغن است آنچ در این دل من است
آه چه جای گفتن است آه ز عشق پروری
هوش مصنوعی: دل من پر از احساسات و عشق است که نه می‌توان به راحتی درباره‌اش صحبت کرد و نه کلامی برای بیان آن کافی است. اینقدر عمیق و گسترده است که نمی‌شود آن را تنها در چند کلمه بیان کرد.
لاح صبوح سره فاح نسیم بره
جاء اوان دره برزه لمن یری
هوش مصنوعی: صبح فرا رسید و بوی خوشی به مشام می‌رسد. زمان آن رسیده که تاریکی‌ها کنار بروند و زیبایی‌ها جلوه‌گر شوند برای کسی که می‌تواند آن را ببیند.
انزله من العلی انشأه من الولا
املاه من الملا فهمه لمن دری
هوش مصنوعی: عظمت و بلندی مقام من از محبت و دوستی به وجود آمده است و آنچه که به من الهام شده، برای کسانی است که درک کنند.
زینه لوصله الحقه باصله
نوره بنوره ایقظه من الکری
هوش مصنوعی: اگر کسی به نور حقیقت و وصال آن دست یابد، از خواب غفلت بیدار می‌شود و روشنایی را درک می‌کند.
لیس لهم ندیده کلهم عبیده
عز و جل و اغتنی لیس یرام بالشری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آنها را ندیده است، همه در بند و اسیر اویند، عزت و جلال او بی‌نهایت است و هیچ چیز نمی‌تواند به او نزدیک شود.
اکرمنا ابرنا طیبنا و سرنا
حدثنا به ما نجی اخبرنا بما جری
هوش مصنوعی: ما را گرامی بدار، بارانمان را خوشبو کن و پنهان‌ترین رازهای‌مان را با ما در میان بگذار. ما را از آنچه بر ما گذشته آگاه کن.
طاب جوار ظله من علی مقله
عز وجود مثله فی البلدان و القری
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که در کنار سایه‌اش هستند، همچنان که وجود وی در شهرها و روستاها به عزت و احترام شناخته شده است.
از تبریز شمس دین یک سحری طلوع کرد
ساخت شعاع نور او از دل بنده مظهری
هوش مصنوعی: از تبریز، شمس‌الدین شخصیت قابل توجهی به وجود آمد که نور وجودش از دل بندگان جلوه‌گر شد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۶۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/10/11 21:01
بالی

حیرت انگیز است.

1397/07/14 19:10
ابراهیم ازبک

سبحان الله خیال او چو نا گه در دل آید 'دل از جا میرود الله اکبر

1402/02/17 23:05
همایون

آب حیات جستنی جامه در آب شستنی

بر در دل نشستنی تا بگشایدت دری

 

شمس تبریزی آفتاب روزگار جلال دّین بلخی و  رومی ما بوده است 

انسان از راه فکر و منطق و علم و دین و فلسفه سر از هستی در نمی آورد و روز بروز نا امید تر و دل گسسته تر و پریشان تر می‌شود و ناچار به زندگی حیوانی و لذات دنیوی و یا عبادات زاهدانه خود پناه می جوید 

اما یک راه باز است و آن عشق است 

عشق نیازمند راهنما و پیر است وگرنه عشق هم چون جوی های دیگر که در ما روان است به هدر می‌رود 

عشق را تنها برخی انسان های نادر در می یابند و  در کتاب و شعر نمیتوان آنرا آموزش داد، هرچند جلال دّین عزیر در این کار بسیار توانمند عمل کرده است 

برای همین است که او اینقدر قدر شمس را می داند و نبود او را حس میکند

در این غزل او خود را مظهر شمس به حساب آورده است و معرفی میکند که بسیار مبارک است

شاه بگفته نکته ای خفیه به گوش هر کسی
گفته به جان هر یکی غیر پیام دیگری

1403/11/06 00:02
ابوالقاسم افشاری

سلام و وقت بخیر دوستان اگر برای کسی ممکن است اشعار فوق را معنی و تفسیر کند ممنون و سپاسگزار خواهم بود، واژه (مقذری) بیت اول را درفرهنگ فارسی ندیدم . 

1403/11/06 11:02
رضا از کرمان

درود بر شما 

مقذر  یعنی مرد پلید وچرکین که مردم از وی دوری میکنند فرهنگ دهخدا

دوستان وهمراهان گنجور در معنی وتوضیح ابیات عربی  اگر مرقوم بفرمایید موجب مزید امتنان است

شاد باشید