گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۴۵

از بامدادان ساغری پر کرد خوش خماره‌ای
چون فرقدی عرعرقدی شکرلبی مه پاره‌ای
آن نرگس سرمست او و آن طره چون شست او
و آن ساغری در دست او هر چاره بیچاره‌ای
چنگ از شمال و از یمین اندر بر حوران عین
در گلشنی پر یاسمین بر چشمه‌ای فواره‌ای
ای ساقی شیرین صلا جان علی و بوالعلا
بر کف بنه ساغر هلا بر رغم هر غم باره‌ای
چون آفتاب آسمان می‌گرد و جوهر می‌فشان
بر تشنگان و خاکیان در عالم غداره‌ای
ای ساحر و ای ذوفنون ای مایه پنجه جنون
هنگام کار آمد کنون ما هر یکی آن کاره‌ای
چون ساغری پرداختم جامه حیا انداختم
عشقی عجب می‌باختم با غره غراره‌ای
افلاکیان بر آسمان زان بوی باده سرگران
ماه مرا سجده کنان سرمست هر فراره‌ای
انهار باده سو به سو در هر چمن پنجاه جو
بر سنگ زن بشکن سبو بر رغم هر خشم آره‌ای
رحمت به پستی می‌رسد اکسیر هستی می‌رسد
سلطان مستی می‌رسد با لشکر جراره‌ای
خیمه معیشت برکنی آتش به خیمه درزنی
گر از سر بامی کنی در سابقان نظاره‌ای
مستی چو کشتی و عمد هر لحظه کژمژ می‌شود
بر موج‌ها بر می‌زند در قلزمی زخاره‌ای
می‌گویم ای صاحب عمل و ای رسته جانت از علل
چون رستی از حبس اجل بی‌روزن و درساره‌ای
زین عالم تلخ و ترش زین چرخ پیر طفل کش
هم قصه گو و هم خمش هم بنده هم اماره‌ای
گفتا مرا شاه جهان درداد یک ساغر نهان
خود را بدیدم ناگهان در شهر جان سیاره‌ای
پنهان بود بر مرد و زن در رفتن و در آمدن
راه جهان ممتحن از غیرت ستاره‌ای
چون معبرم خیره نگر نی رخنه پیدا و نه در
چون چشمه‌ای برکرده سر بی‌معدنی از خاره‌ای
ای چاشنی شکران درده همان رطل گران
شیرم بده چون مادران بیرون کش از گهواره‌ای
ای ساز و ناز ناکسان حیرت فزای نرگسان
ای خاک را روزی رسان مقصود هر آواره‌ای
زان باده همچون عسس ایمن کن هر دزد و خس
سجده کنانند این نفس هر فکر دل افشاره‌ای
ای جام راح روح جو آسایش مجروح جو
ای ساقی خورشیدرو خون ریز هر استاره‌ای
ای روزی دل‌ها رسان جان کسان و ناکسان
ترکاری و یاغی به سان هموار و ناهمواره‌ای
چون نفخ صوری در صور شورنده حشر و حشر
زنجیر تو چون طوق زر تشریف هر جباره‌ای
بردی ز جان معقول را وین عقل چون معزول را
کردی دماغ گول را از علم تو عیاره‌ای
تا گردن شک می‌زند بر میر و بر بک می‌زند
بر عقل خنبک می‌زند یا بر فن مکاره‌ای
بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن
می‌ساز و صورت می‌شکن در خلوت فخاره‌ای
چون گل سخن گوی و خمش هرگز نباشد روترش
در صدر دل مانند هش بر اوج چون طیاره‌ای

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بامدادان ساغری پر کرد خوش خماره‌ای
چون فرقدی عرعرقدی شکرلبی مه پاره‌ای
هوش مصنوعی: در آغاز روز، نوشیدنی خوشمزه‌ای را در ظرفی پر می‌کنم؛ مانند بسته‌ای زیبا و خوش‌رنگ که لب‌هایش شیرین و مانند ماه نیمه است.
آن نرگس سرمست او و آن طره چون شست او
و آن ساغری در دست او هر چاره بیچاره‌ای
هوش مصنوعی: آن نرگس زیبا و سرمست او، و آن موهای خوش حالت او، و آن جامی که در دست دارد، تمام درد و غم من را درمان می‌کند.
چنگ از شمال و از یمین اندر بر حوران عین
در گلشنی پر یاسمین بر چشمه‌ای فواره‌ای
هوش مصنوعی: در سمت شمال، ساز چنگی نواخته می‌شود و در طرف راست، حوران بهشتی به تماشای آن نشسته‌اند. در یک باغ پر از یاسمن، بهاری زیبا به چشم می‌خورد و در کنار آن، چشمه‌ای با آبشار زلالی در حال جوشیدن است.
ای ساقی شیرین صلا جان علی و بوالعلا
بر کف بنه ساغر هلا بر رغم هر غم باره‌ای
هوش مصنوعی: ای ساقی عزیز، جان علی و بوالعلا را بر روی دست بگیر و ساغر را به من بده. بگذار احساسات من برغم تمام غم‌ها، شاد و مشغول به جشن و شادی باشد.
چون آفتاب آسمان می‌گرد و جوهر می‌فشان
بر تشنگان و خاکیان در عالم غداره‌ای
هوش مصنوعی: مثل آفتاب که در آسمان می‌چرخد و نوری را بر تشنگان و زمین‌نشینان می‌پاشد، در عالم وجود هم برکاتی وجود دارد.
ای ساحر و ای ذوفنون ای مایه پنجه جنون
هنگام کار آمد کنون ما هر یکی آن کاره‌ای
هوش مصنوعی: ای جادوگر و دارای هنرهای مختلف، اکنون که وقت کار است، می‌رسد. ما هر یک در کار خود استاد و ماهر هستیم.
چون ساغری پرداختم جامه حیا انداختم
عشقی عجب می‌باختم با غره غراره‌ای
هوش مصنوعی: وقتی ساغر را پر کرده‌ام، حیا و شرم را کنار گذاشته‌ام و در عشق خاصی غرق شده‌ام با نگاهی مغرور و دلربا.
افلاکیان بر آسمان زان بوی باده سرگران
ماه مرا سجده کنان سرمست هر فراره‌ای
هوش مصنوعی: موجودات آسمانی به خاطر بوی خوشی که از شراب به مشامشان می‌رسد، مانند ماه در حال سرمستی به من سجده می‌کنند و تحت تأثیر هر تعبیری قرار می‌گیرند.
انهار باده سو به سو در هر چمن پنجاه جو
بر سنگ زن بشکن سبو بر رغم هر خشم آره‌ای
هوش مصنوعی: در هر چمن، جویبارهای شراب به سمت‌های مختلف حرکت می‌کنند و در حالیکه در هر جایی سنگی وجود دارد، سبویی را بشکن. با وجود تمام خشم‌ها و سختی‌ها، باز هم به زندگی ادامه بده.
رحمت به پستی می‌رسد اکسیر هستی می‌رسد
سلطان مستی می‌رسد با لشکر جراره‌ای
هوش مصنوعی: رحمت به جایی می‌رسد که زندگی را به اوج می‌برد، سلطانی که در حال سرمستی است، با گروهی بزرگ و پرشور می‌آید.
خیمه معیشت برکنی آتش به خیمه درزنی
گر از سر بامی کنی در سابقان نظاره‌ای
هوش مصنوعی: اگر چادر زندگی‌ات را بر پا کنی و آتش به درون آن بیفکنی، اگر از بالای بام نگاهی به گذشته بیندازی، چه خواهد شد؟
مستی چو کشتی و عمد هر لحظه کژمژ می‌شود
بر موج‌ها بر می‌زند در قلزمی زخاره‌ای
هوش مصنوعی: خود را مانند یک کشتی دریا دان، که در هر لحظه با امواج و چالش‌ها دست و پنجه نرم می‌کند و به جلو می‌رود، حتی اگر در حال غرق شدن باشد.
می‌گویم ای صاحب عمل و ای رسته جانت از علل
چون رستی از حبس اجل بی‌روزن و درساره‌ای
هوش مصنوعی: می‌گویم ای کسی که به عمل خود افتخار می‌کنی و جانت از تمام علت‌ها آزاد است، چون توانستی از زندان مرگ رهایی یابی، بدون هیچ راهی برای فرار و یا نشانه‌ای برای نجات.
زین عالم تلخ و ترش زین چرخ پیر طفل کش
هم قصه گو و هم خمش هم بنده هم اماره‌ای
هوش مصنوعی: از این دنیای تلخ و دشوار، از این تاریخ کهن، هم داستانی می‌گوید و هم سکوت می‌کند، هم بنده است و هم دلیلی برای وجودش.
گفتا مرا شاه جهان درداد یک ساغر نهان
خود را بدیدم ناگهان در شهر جان سیاره‌ای
هوش مصنوعی: شاه بزرگ جهان به من گفت که یک جام مخفی به من بده. ناگهان خود واقعی‌ام را در شهر وجودم مشاهده کردم.
پنهان بود بر مرد و زن در رفتن و در آمدن
راه جهان ممتحن از غیرت ستاره‌ای
هوش مصنوعی: مرد و زن در رفت و آمد خود نمی‌دانستند که چه راهی را باید در دنیا انتخاب کنند، اما در این مسیر، غیرت و شجاعت ستاره‌ای آن‌ها را می‌سنجد.
چون معبرم خیره نگر نی رخنه پیدا و نه در
چون چشمه‌ای برکرده سر بی‌معدنی از خاره‌ای
هوش مصنوعی: من مانند یک معبر (مسیر) هستم که هرگز دچار اشتباه نمی‌شوم و هیچ شکاف و نقصی در من وجود ندارد؛ مانند چشمه‌ای که سرش را از زیر سنگی بیرون آورده باشد، بدون آنکه از معادن و منابع دیگر بهره‌برداری کند.
ای چاشنی شکران درده همان رطل گران
شیرم بده چون مادران بیرون کش از گهواره‌ای
هوش مصنوعی: ای شکرین خود، همانند رطل سنگینی شیرم را بده، مانند مادرانی که فرزندانشان را از گهواره بیرون می‌آورند.
ای ساز و ناز ناکسان حیرت فزای نرگسان
ای خاک را روزی رسان مقصود هر آواره‌ای
هوش مصنوعی: ای ساز و ناز، تو باعث شگفتی مردمان عادی هستی. ای خاک، تو روزی بخش هر بی‌خانمانی.
زان باده همچون عسس ایمن کن هر دزد و خس
سجده کنانند این نفس هر فکر دل افشاره‌ای
هوش مصنوعی: از آن شراب، مانند نگهبان، هر دزد و زمین‌خوار را امن کن. این نفس، همان‌طور که افکار دل را باز می‌کند، در برابر آن سجده می‌کنند.
ای جام راح روح جو آسایش مجروح جو
ای ساقی خورشیدرو خون ریز هر استاره‌ای
هوش مصنوعی: ای جامی که مایه آرامش روح مجروحی، ای ساقی که همچون خورشید با چهره‌ای درخشان هستی و خون می‌ریزی بر ستاره‌ها.
ای روزی دل‌ها رسان جان کسان و ناکسان
ترکاری و یاغی به سان هموار و ناهمواره‌ای
هوش مصنوعی: ای روزی‌دهنده، تو جان‌ها را به دل‌ها می‌رسانی، چه انسانی و چه غیرانسانی، مانند یک گیاه که در هوای صاف و ناپایدار می‌روید.
چون نفخ صوری در صور شورنده حشر و حشر
زنجیر تو چون طوق زر تشریف هر جباره‌ای
هوش مصنوعی: زمانی که در زندگی صحنه‌ای پرجنب و جوش و پرتحرک ایجاد می‌شود، سرنوشت و تقدیر تو مانند زنجیری زیبا و قیمتی است که نشان‌دهنده عظمت و بزرگی توست.
بردی ز جان معقول را وین عقل چون معزول را
کردی دماغ گول را از علم تو عیاره‌ای
هوش مصنوعی: تو روح معقول را از من گرفتی و عقل من را از کار انداختی. دماغ بی‌خبر و نادان مرا با علم و دانش خود فریب دادی.
تا گردن شک می‌زند بر میر و بر بک می‌زند
بر عقل خنبک می‌زند یا بر فن مکاره‌ای
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن فردی با تردید و دودلی مواجه است. این بی‌ثباتی او ممکن است به دلیل تأثیرات خارجی یا نوعی فریبکاری باشد که مانع از اتخاذ تصمیم صحیح می‌شود. در این حال، او به طور مداوم در معرض تفکرات متضاد و عدم اطمینان قرار دارد.
بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن
می‌ساز و صورت می‌شکن در خلوت فخاره‌ای
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که از خودخواهی و جدایی دست بردار، به جمع بیایید و با هم بودن را تجربه کنید. در اینجا معنای تعامل و ارتباط بین زنان و مردان مطرح شده و اشاره به این دارد که در کنار دیگران، شخصیت و ظاهر خود را بسازید و مشکلاتی که در خلوت ممکن است پیش بیاید، نادیده بگیرید.
چون گل سخن گوی و خمش هرگز نباشد روترش
در صدر دل مانند هش بر اوج چون طیاره‌ای
هوش مصنوعی: سخن گفتن تو باید مانند گل باشد و هرگز نباید زشتی در دلت داشته باشی، همچون پرنده‌ای که به اوج پرواز می‌کند و در دل همه جا حضور دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۴۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/02/08 23:05
همایون

این غزل از مستی دیگری میگوید و از می دیگر
جنس مستی آن نیز از جنس دیگر است و غزل آن نیز به زیبایی از عهده بیا آن برآمده است و می توان همیشه از آین غزل بویی از آن ساغر نهان شنید همان گونه که
افلاکیان بر آسمان زان بوی باده سرگران