غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
دامن کشانم میکِشد در بتکده عَیّارهای
من همچو دامن میدَوَم اندر پی خونخوارهای
یک لحظه هَستم میکُند یک لحظه پَستم میکُند
یک لحظه مَستم میکند خودکامهای خَمّارهای
چون مُهرهام در دست او، چون ماهیاَم در شَست او
بر چاه بابِل میتَنَم، از غَمزهی سَحّارهای
لاهوت و ناسوت من او، هاروت و ماروت من او
مرجان و یاقوت من او، بر رغم هر بدکارهای
در صورت آب خوشی، ماهی چو برج آتشی
در سینهی دلبر، دلی، چون مرمری، چون خارهای
اسرار آن گنجِ جهان با تو بگویم در نهان
تو مهلتم دِه تا که من، با خویش آیم پارهای
روزی ز عکس روی او، بُردم سبو تا جوی او
دیدم ز عکسِ نور او، در آبِ جو، استارهای
گفتم که آنچ از آسمان جُستم بدیدم در زمین
ناگاه فضل ایزدی، شد چارهی بیچارهای
شُکر است در اول صَفم، شمشیر هندی در کفم
در باغ نُصرت بشکفم، از فَرِّ گُلْرخسارهای
آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهای
خورشید دیدم نیم شب، زُهره درآمد در طرب
در شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهای
اندر خم طُغرای کَن، نو گشت این چرخ کهن
عیسی درآمد در سخن، بربسته در گهوارهای
در دل نیفتد آتشی، در پیش ناید ناخوشی
سر برنیارد سرکشی، نَفْسی نماند اَمّارهای
خوش شد جهان عاشقان، آمد قِران عاشقان
وارست جانِ عاشقان از مَکر هر مَکّارهای
جان لطیف بانمک بر عرش گردد چون مَلَک
نَبْوَد دگر زیر فَلَک، مانند هر سَیّارهای
مانند موران عقل و جان، گشتند در طاس جهان
آن رخنه جویان را نهان وا شد در و درسارهای
بیخارْ گردد شاخِ گل، زیرا که ایمن شد ز ذُلّ
زیرا نمانْدَش دشمنی، گُلچین و گُلافشارهای
خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشمْ شو، در باغْ کُن نَظّارهای
غزل شمارهٔ ۲۴۳۸: دزدید جمله رخت ما لولی و لولی زادهایغزل شمارهٔ ۲۴۴۰: ای آفتاب سرکشان با کهکشان آمیختی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دامن کشانم میکِشد در بتکده عَیّارهای
من همچو دامن میدَوَم اندر پی خونخوارهای
هوش مصنوعی: من با دامن کافری که ناز و عشوه دارد به سمت بتکده کشیده میشوم، مثل دامن خودم که برای پیگیری آن کسی که خون میمکد، به دنبالش میدوم.
یک لحظه هَستم میکُند یک لحظه پَستم میکُند
یک لحظه مَستم میکند خودکامهای خَمّارهای
هوش مصنوعی: در یک لحظه به من حالت خاصی میدهد، در لحظهای دیگر از من دور میشود، گاهی من را سرمست و شاداب میکند و گاهی هم به حال خودم میگذارد. تو همچون سرپرستی خودکامه و دلبسته هستی.
چون مُهرهام در دست او، چون ماهیاَم در شَست او
بر چاه بابِل میتَنَم، از غَمزهی سَحّارهای
هوش مصنوعی: من همچون مهرهای هستم که در دست او قرار دارد، مانند ماهی که در دستان او میلرزد. به خاطر غمزهای از سحار، افکار و احساساتم تحت تاثیر قرار گرفته است.
لاهوت و ناسوت من او، هاروت و ماروت من او
مرجان و یاقوت من او، بر رغم هر بدکارهای
هوش مصنوعی: عالم بالا و پایین از اوست، جادوگران و فرشتگان از او نشأت گرفتهاند، جواهرات گرانبها نیز به او تعلق دارند، و این همه در کنار هر ناپاکی و بدکرداری وجود دارد.
در صورت آب خوشی، ماهی چو برج آتشی
در سینهی دلبر، دلی، چون مرمری، چون خارهای
هوش مصنوعی: در زمانی که آب خوشی وجود دارد، ماهی مانند برجی از آتش در دل محبوبی است که دلی سخت و مانند سنگ مرمر دارد، مانند خاری که در دل اوست.
اسرار آن گنجِ جهان با تو بگویم در نهان
تو مهلتم دِه تا که من، با خویش آیم پارهای
هوش مصنوعی: من میخواهم رازهای پنهان گنجینهی این دنیا را با تو در میان بگذارم، اما به من اجازه بده تا زمانی را برای خودم داشته باشم و به آرامی به این موضوع بپردازم.
روزی ز عکس روی او، بُردم سبو تا جوی او
دیدم ز عکسِ نور او، در آبِ جو، استارهای
هوش مصنوعی: روزی ظرفی را برداشتم تا از آب جوی بنوشم، در آب جوی، تصویر نورانی او را دیدم که مانند ستارهای میدرخشید.
گفتم که آنچ از آسمان جُستم بدیدم در زمین
ناگاه فضل ایزدی، شد چارهی بیچارهای
هوش مصنوعی: گفتم که آنچه از آسمان طلب کرده بودم، ناگهان در زمین دیدم؛ فضل و رحمت خداوند، درمانی برای درماندگان شد.
شُکر است در اول صَفم، شمشیر هندی در کفم
در باغ نُصرت بشکفم، از فَرِّ گُلْرخسارهای
هوش مصنوعی: در ابتدا، من شکر را در دست دارم و شمشیری هندی در دست دارم. در باغ پیروزی، از شکوفههایم مانند گل، رخسارهای زیبا و دلربا دارم.
آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهای
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر رنج و غمها، خمیده و ضعیف شده بودم، دیگر در کنار من نیست. این جسم من مثل کمان نوازش شده است و در دست هر مسئلهای همچون استخوانی افتاده است.
خورشید دیدم نیم شب، زُهره درآمد در طرب
در شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهای
هوش مصنوعی: در نیمه شب، خورشید را دیدم که زهره (سیاره زهره) با شوق و شادی وارد شهر خود شد. جالب است که چقدر سرگشته و آواره به نظر میرسد.
اندر خم طُغرای کَن، نو گشت این چرخ کهن
عیسی درآمد در سخن، بربسته در گهوارهای
هوش مصنوعی: در پیچ و تاب نشان طغرا، این دنیا کهن دوباره به تحول برخاسته و عیسی در گهواره شروع به صحبت کرده است.
در دل نیفتد آتشی، در پیش ناید ناخوشی
سر برنیارد سرکشی، نَفْسی نماند اَمّارهای
هوش مصنوعی: اگر آتش یا ناراحتی در دل انسان نمیافتد، هیچ بدبختی یا نافرمانی به سر نمیزند و هیچ انگیزهای برای گناه باقی نمیماند.
خوش شد جهان عاشقان، آمد قِران عاشقان
وارست جانِ عاشقان از مَکر هر مَکّارهای
هوش مصنوعی: دنیای عاشقان جان تازهای گرفته است و قرآن آنان درخشندگی خاصی یافته است. جان عاشقان از فریب هر فریبندهای رهایی یافته است.
جان لطیف بانمک بر عرش گردد چون مَلَک
نَبْوَد دگر زیر فَلَک، مانند هر سَیّارهای
هوش مصنوعی: زندگی زیبا و دلنواز همچون ملایک است که در آسمان قرار میگیرد، زمانی که دیگر هیچ چیز در دنیا مانند سایر سیارات وجود ندارد.
مانند موران عقل و جان، گشتند در طاس جهان
آن رخنه جویان را نهان وا شد در و درسارهای
هوش مصنوعی: انسانها مانند مورچهها در زندگی خود به دنبال جمعآوری و جستوجو هستند. در این دنیا، بسیاری از تلاشهای آنها در پسزمینه و به طور پنهان انجام میشود، اما در نهایت، حقیقت و اسرار زندگی برای آنها آشکار خواهد شد.
بیخارْ گردد شاخِ گل، زیرا که ایمن شد ز ذُلّ
زیرا نمانْدَش دشمنی، گُلچین و گُلافشارهای
هوش مصنوعی: شاخ گل بیخار میشود چون از خفت و ذلت ایمن شده است، زیرا دیگر کسی نیست که آن را بچیند یا گلبرگهایش را بریزد.
خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشمْ شو، در باغْ کُن نَظّارهای
هوش مصنوعی: ای زبان، ساکت باش! مانند زبان گلهای سوسن، نغمهای نسرای. چشمانت را مانند نرگس کن و به تماشای زیباییهای باغ بپرداز.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۳۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1393/12/20 00:02
امین کیخا
عیار به معنی جوانمرد و نیکوکار با توجه به آویسه های ( evidences) تاریخی در زمان ساسانیان هم بکار می رفته است پس بهتر است ایار نوشته بشود که همان یار است که الف هم کارکرد تاکیدی دارد در آن . ایار ها کسانی بوده اند که در شهرها به یاری دولت در حل کردن دشواریهای یاری می کرده اند . نمونه ی دیگر از این وات ( حرف ) تاکیدی آ در واژه ی آراستن است خودِ راستن یعنی راست کردن و به قول امروزی ها راست و ریست کردن ! آ که بر سر آن آمده است تنها تاکیدی بر کارواژه ی راستن است . در انگلیسی هم com و con گاهی این چنین است بر سر واژه ها می آیند و معنای واژگان را خیلی جابجا نمی کند .

مولانا