گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۳۰

ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی می‌روی
دانا و بینای رهی آن سو که دانی می‌روی
بی‌همره جسم و عرض بی‌دام و دانه و بی‌غرض
از تلخکامی می‌رهی در کامرانی می‌روی
نی همچو عقل دانه چین نی همچو نفس پر ز کین
نی روح حیوان زمین تو جان جانی می‌روی
ای چون فلک دربافته‌ای همچو مه درتافته
از ره نشانی یافته در بی‌نشانی می‌روی
ای غرقه سودای او ای بیخود از صهبای او
از مدرسه اسمای او اندر معانی می‌روی
ای خوی تو چون آب جو داده زمین را رنگ و بو
تا کس نپندارد که تو بی‌ارمغانی می‌روی
کو سایه منصور حق تا فاش فرماید سبق
کز مستعینی می‌رهی در مستعانی می‌روی
شب کاروان‌ها زین جهان بر می‌رود تا آسمان
تو خود به تنهایی خود صد کاروانی می‌روی
ای آفتاب آن جهان در ذره‌ای چونی نهان
وی پادشاه شه نشان در پاسبانی می‌روی
ای بس طلسمات عجب بستی برون از روز و شب
تا چشم پندارد که تو اندر مکانی می‌روی
ای لطف غیبی چند تو شکل بهاری می‌شوی
وی عدل مطلق چند تو اندر خزانی می‌روی
آخر برون آ زین صور چادر برون افکن ز سر
تا چند در رنگ بشر در گله بانی می‌روی
ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان
کی بینمت پنهان چو جان در بی‌زبانی می‌روی

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای آن که بر اسب بقا از دیر فانی می‌روی
دانا و بینای رهی آن سو که دانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای کسی که بر اسب جاودانگی سوار هستی و از دنیای فانی می‌گذری، تو می‌دانی و بینا هستی و به جایی می‌روی که خود می‌دانی.
بی‌همره جسم و عرض بی‌دام و دانه و بی‌غرض
از تلخکامی می‌رهی در کامرانی می‌روی
هوش مصنوعی: بدون همراهی جسم و خواسته‌ها، بدون وابستگی و تست و بدون هدف، از تلخی‌ها رها می‌شوی و به خوشبختی می‌رسی.
نی همچو عقل دانه چین نی همچو نفس پر ز کین
نی روح حیوان زمین تو جان جانی می‌روی
هوش مصنوعی: تو مانند عقل نیستی که دانه‌ها را بچیند و مانند نفس هم نیستی که از کینه پر باشد. تو روحی از حیوانات نیستی، بلکه جان خودِ جان هستی و به سوی معانی بلند می‌روی.
ای چون فلک دربافته‌ای همچو مه درتافته
از ره نشانی یافته در بی‌نشانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند آسمان به هم پیچیده‌ای، همچون ماه که در زیبایی تابیده، در جستجوی نشانه‌ای در میان عدم و بی‌نشانی، در حرکت هستی.
ای غرقه سودای او ای بیخود از صهبای او
از مدرسه اسمای او اندر معانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای شخصی که در ناز و نعمت عشق او غرق شده‌ای و از خواب و مستی ناشی از عشق او بی‌خود شده‌ای، تو در تفکر و درس‌های معنا و مفهوم او به سمت تلاش و جستجو می‌روی.
ای خوی تو چون آب جو داده زمین را رنگ و بو
تا کس نپندارد که تو بی‌ارمغانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای خوی تو مانند آب زلالی است که به زمین جان و زندگی می‌بخشد و آن را خوشبو و زیبا می‌کند تا کسی گمان نکند که تو بی‌هدف و بدون انگیزه پیش می‌روی.
کو سایه منصور حق تا فاش فرماید سبق
کز مستعینی می‌رهی در مستعانی می‌روی
هوش مصنوعی: در جستجوی سایه‌ی منصور حق باش تا او آشکارا بگوید که چقدر به کسی که به او کمک می‌کند نزدیک شده‌ای و به کجا خواهی رسید.
شب کاروان‌ها زین جهان بر می‌رود تا آسمان
تو خود به تنهایی خود صد کاروانی می‌روی
هوش مصنوعی: در شب، کاروان‌ها از این دنیا به سمت آسمان می‌روند، اما تو به تنهایی به گونه‌ای حرکت می‌کنی که گویی صد کاروان را همراه خود داری.
ای آفتاب آن جهان در ذره‌ای چونی نهان
وی پادشاه شه نشان در پاسبانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای خورشید، تو که در جهانی بزرگ و روشن می‌درخشی، چگونه می‌توانی در یک ذره کوچک مخفی باشی؟ تو پادشاهی بزرگ و با عظمتی، که در پاسداری و حمایت از موجودات می‌کوشی.
ای بس طلسمات عجب بستی برون از روز و شب
تا چشم پندارد که تو اندر مکانی می‌روی
هوش مصنوعی: ایجاد کرده‌ای معماهایی شگفت‌انگیز که فراتر از زمان و مکان هستند، به طوری که چشمان بیننده فکر می‌کند تو در جایی در حال حرکت هستی.
ای لطف غیبی چند تو شکل بهاری می‌شوی
وی عدل مطلق چند تو اندر خزانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای رحمت پنهان، چند بار به زیبایی بهاری می‌نمایی و ای حقیقت بی‌نظیر، چند بار در زمان خزان نمایان می‌شوی؟
آخر برون آ زین صور چادر برون افکن ز سر
تا چند در رنگ بشر در گله بانی می‌روی
هوش مصنوعی: سرانجام از این شکل و ظاهر خود بیرون بیا و چادر را از سر بردار. تا کی می‌خواهی در رنگ و روی انسان‌ها در گل و زحمت زندگی کنی؟
ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان
کی بینمت پنهان چو جان در بی‌زبانی می‌روی
هوش مصنوعی: ای تو که هم در ظاهر و هم در باطن هستی، مانند جان من. تو هم مانند جانم برای من عزیز و محترم هستی. چطور می‌توانم تو را در خفا ببینم، در حالی که در بی‌زبانی و سکوت به تو فکر می‌کنم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۳۰ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"پنهان چو جان"
با صدای مهدیه محمدخانی (آلبوم دریادل)

حاشیه ها

1395/07/02 12:10
بامداد

مصرع اول بیت چهارم به این شکل است: ای چون فلک دربافته‌ ای همچو مه درتافته

1400/11/24 12:01
محسن جهان

تفسیر ابیات ۱ و ۲:

انسان بدو صورت می‌میرد. یکی  مرگ‌ جسمی است و دیگر مردن به من ذهنی بوده که در همین دنیا با حضور قلب رخ می‌دهد.
مولانا در این ابیات اشاره به هر دو دارد.
می‌فرماید، ای کسی که با سوار بودن بر اسب ابدیت که ذات توست بر این دنیای فانی پشت کردی، با بصیرت دل و آگاهی به آن سو (دنیای باقی) که راهنمایی شده‌ای میشتابی. 
بدون همراهی جسم و عرض (ظواهر دنیای مادی) و هر گونه توشه و آرزومندی این جهانی، از تلخکامی های زود گذر رها شده و به کامروایی ابدی نائل می‌شوی.