گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۲۹

ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
ای آمده در چرخ تو خورشید و چرخ چنبری
یا رب منم جویان تو یا خود توی جویان من
ای ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری
ای ما و من آویخته وی خون هر دو ریخته
چیزی دگر انگیخته نی آدمی و نی پری
تا پا نباشد ز آنک پا ما را به خارستان برد
تا سر نباشد ز آنک سر کافر شود از دوسری
آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ
آن تیزرو این سست رو هین تیز رو تا نفسری
خورشید گوید سنگ را زان تافتم بر سنگ تو
تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری
خورشید عشق لم یزل زان تافته‌ست اندر دلت
کاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری
خورشید گوید غوره را زان آمدم در مطبخت
تا سرکه نفروشی دگر پیشه کنی حلواگری
شه باز را گوید که من زان بسته‌ام دو چشم تو
تا بگسلی از جنس خود جز روی ما را ننگری
گوید بلی فرمان برم جز در جمالت ننگرم
جز بر خیالت نگذرم وز جان نمایم چاکری
گل باغ را گوید که من زان عرضه کردم رخت خود
تا جمله رخت خویش را بفروشی و با ما خوری
آن کس کز این جا زر برد با دلبری دیگر خورد
تو کژ نشین و راست گو آن از چه باشد از خری
آن آدمی باشد که او خر بدهد و عیسی خرد
وین از خری باشد که تو عیسی دهی و خر خری
عیسی مست را زر کند ور زر بود گوهر کند
گوهر بود بهتر کند بهتر ز ماه و مشتری
نی مشتری بی‌نوا بل نور الله اشتری
گر یوسفی باشد تو را زین پیرهن بویی بری
ما را چو مریم بی‌سبب از شاخ خشک آید رطب
ما را چو عیسی بی‌طلب در مهد آید سروری
بی‌باغ و رز انگور بین بی‌روز و بی‌شب نور بین
وین دولت منصور بین از داد حق بی‌داوری
از روی همچون آتشم حمام عالم گرم شد
بر صورت گرمابه‌ای چون کودکان کمتر گری
فردا ببینی روش را شد طعمه مار و موش را
دروازه موران شده آن چشم‌های عبهری
مهتاب تا مه رانده دیوار تیره مانده
اناالیه آمده کان سو نگر گر مبصری
یا جانب تبریز رو از شمس دین محظوظ شو
یا از زبان واصفان از صدق بنما باوری

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
ای آمده در چرخ تو خورشید و چرخ چنبری
ای کسی که ماه و سپهر مشتری گرد‌ِ تو طواف می‌کنند و ای کسی که خورشید و چرخ‌، دور‌ِ تو می‌گردند و فدای تو می‌شوند.
یا رب منم جویان تو یا خود توی جویان من
ای ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری
یارب من جویای تو هستم یا تو جویای من هستی؟ ای ننگ از «من بودن» تا وقتی من‌، من هستم و از تو جدا هستم.
ای ما و من آویخته وی خون هر دو ریخته
چیزی دگر انگیخته نی آدمی و نی پری
ای کسی که ما و من را آویخته و ای کسی که خون هر دو را ریخته‌؛ و چیزی دیگر از (ما و من) آفریده‌ای که نه آدمی است و نه پری.
تا پا نباشد ز آنک پا ما را به خارستان برد
تا سر نباشد ز آنک سر کافر شود از دوسری
(چیزی آفریده‌ای) تا پا نباشد که به‌سوی پستی و خارستان و محنت رود تا سر نداشته باشد که آن سر از غرور‌، کافر شود.
آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ
آن تیزرو این سست رو هین تیز رو تا نفسری
آبی در میان جوی روان است و بر کناره جوی‌، آبی هست که یخ زده است؛ آن یکی تند و تیز می‌رود، و این یکی سست است پس تو تیز برو تا افسرده نشوی و یخ نزنی.
خورشید گوید سنگ را زان تافتم بر سنگ تو
تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری
خورشید نیز به سنگ می‌گوید از آن رو بر تو تابیدم تا از سنگی رها شوی و به گوهری دربیایی و گوهر شوی.
خورشید عشق لم یزل زان تافته‌ست اندر دلت
کاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری
خورشید عشق لم‌یزل از آن روی در دل تو تابیده است تا اول بندگی را بیاموزی و در آخر تو را سروَر کند.
خورشید گوید غوره را زان آمدم در مطبخت
تا سرکه نفروشی دگر پیشه کنی حلواگری
خورشید به غوره می‌گوید از آن روی در آشپزخانه تو آمدم تا از این پس بجای سرکه‌فروشی‌، حلوافروشی پیشه کنی و بجای ترش بودن، شیرین شوی.
شه باز را گوید که من زان بسته‌ام دو چشم تو
تا بگسلی از جنس خود جز روی ما را ننگری
شاه به باز می‌گوید از آن‌رو چشمان تو را بستم تا از هم‌جنسان خود ببُری و جز روی ما را نبینی.
گوید بلی فرمان برم جز در جمالت ننگرم
جز بر خیالت نگذرم وز جان نمایم چاکری
و باز شاهی به او پاسخ می‌دهد که بله فرمان می‌برم و جز در روی تو نمی‌نگرم و جز خیال تو نپرورم و با دل و جان‌، تو را خدمت می‌کنم.
گل باغ را گوید که من زان عرضه کردم رخت خود
تا جمله رخت خویش را بفروشی و با ما خوری
گل به باغ می‌گوید: از آن رو من لباس زیبای خود را عرضه نمودم و به تو دادم تا تو لباس‌های خود را دور بریزی و بفروشی و با ما هم‌نشین شوی و با ما خوری.
آن کس کز این جا زر برد با دلبری دیگر خورد
تو کژ نشین و راست گو آن از چه باشد از خری
هر کسی که از اینجا زر می‌برد و آن زر را صرف دلبری دیگر می‌کند تو هر کار می‌کنی بکن اما راست بگو و جواب من را بده آیا آن از خریت نیست؟
آن آدمی باشد که او خر بدهد و عیسی خرد
وین از خری باشد که تو عیسی دهی و خر خری
آدمی کسی است که خر را بفروشد و عیسی بخرد اگر تو عیسی را بفروشی و خر بخری از خری توست.
عیسی مست را زر کند ور زر بود گوهر کند
گوهر بود بهتر کند بهتر ز ماه و مشتری
عیسی مس تو را تبدیل به طلا می‌کند و اگر طلا هستی به گوهر تبدیل می‌کند و اگر گوهر هستی به چیزی بهتر تبدیل می‌کند بهتر و زیباتر از ماه و مشتری.
نی مشتری بی‌نوا بل نور الله اشتری
گر یوسفی باشد تو را زین پیرهن بویی بری
نه یک مشتری بی‌چیز و بی‌نوا بلکه کسی که مشتری نور خداست؛ اگر تو صاحب یوسف هستی از این (پند گوهرمند) بوی پیراهن به تو می‌رسد.
ما را چو مریم بی‌سبب از شاخ خشک آید رطب
ما را چو عیسی بی‌طلب در مهد آید سروری
ما بی‌واسطه و همچون مریم از شاخ خشک نخل‌، خرما می‌یابیم و به ما می‌رسد، و همچون عیسی‌، بی‌آنکه طلب کرده باشیم از ابتدا و از گهواره به ما سروری و مهتری می‌رسد.
بی‌باغ و رز انگور بین بی‌روز و بی‌شب نور بین
وین دولت منصور بین از داد حق بی‌داوری
انگور بدون نیاز به باغ و رز به ما می‌رسد و نور بدون نیاز به شب و روز؛ این بخت پیروز را بنگر که از داد و دهش خدا، بی‌داوری به ما رسیده است.
از روی همچون آتشم حمام عالم گرم شد
بر صورت گرمابه‌ای چون کودکان کمتر گری
از روی گرم و شاد من که همچون آتش است حمام سرد دنیا گرم شده است؛ طالب چیزهای بی‌ارزش مشو و همچون کودکان بر نقاشی‌های حمام‌ گریه مکن.
فردا ببینی روش را شد طعمه مار و موش را
دروازه موران شده آن چشم‌های عبهری
آنچه که تو طالب آن هستی و به آن خدمت می‌کنی بزودی خواهی دید طعمه مار و موش شده است و آن چشم‌های نرگسی‌، سوراخ مور شده است.
مهتاب تا مه رانده دیوار تیره مانده
اناالیه آمده کان سو نگر گر مبصری
نور مهتاب تا به ماه دیده می‌شود اما دیوار خاکی تیره و بی‌نور مانده است پیام «ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم» را در گوش تو می‌خواند پس آن سو را بنگر اگر بینا هستی.
یا جانب تبریز رو از شمس دین محظوظ شو
یا از زبان واصفان از صدق بنما باوری
یا به سوی تبریز رو و از شمس تبریز کسب فیض کن و بهره‌مند شو و یا از زبان کسانی‌که وصف او را می‌گویند از روی صداقت و یکرنگی اوصافش را باور کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۲۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/09/20 18:12
نادر

جز اینت راه نباشد به وصل آن "تنها"
به بارگاه حریمش، مگر هم او باشی..

1397/08/08 23:11
عباس جنت

عیسی مس را زر کند ور زر بود گوهر کند