غزل شمارهٔ ۲۴۱۹
خوش بود فرش تن نور دیده
خوش بود مرغ جان بپریده
جان نادیده خسیس شده
جان دیده رسیده در دیده
جان زرین و جان سنگین را
چون کلوخ از برنج بگزیده
سر کاغذ گشاده دست اجل
نقد در کاغذ است پیچیده
خمره پرعسل سرش بسته
پشت و پهلوش را تو لیسیده
خمره را بر زمین زن و بشکن
دیده نبود چنانک بشنیده
شمس تبریز بشکند خم را
که ز نامش فلک بلرزیده
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش بود فرش تن نور دیده
خوش بود مرغ جان بپریده
هوش مصنوعی: وجود زیبای عزیزان همچون فرشی نرم و دلپذیر است و پرندهای که از جان آدمی جدا شده، به خوبی و لطافت آن اشاره دارد.
جان نادیده خسیس شده
جان دیده رسیده در دیده
هوش مصنوعی: جان نادیده به خاطر حرص و حسادت ضعیف شده، اما جان دیده با درک و بصیرت به روشنی و کمال رسیده است.
جان زرین و جان سنگین را
چون کلوخ از برنج بگزیده
هوش مصنوعی: جان باارزش و جان سنگین را مانند کلوخی از برنج جدا کرده است.
سر کاغذ گشاده دست اجل
نقد در کاغذ است پیچیده
هوش مصنوعی: در آغاز کاغذ، اجل با دستان گشودهای قرار دارد و نوشتههایی که بر روی کاغذ است، سرنوشت را رقم زده است.
خمره پرعسل سرش بسته
پشت و پهلوش را تو لیسیده
هوش مصنوعی: یک خمره پر از عسل وجود دارد که درب آن بسته شده است و تو در حال لیسیدن دیوارههای کناری آن هستی.
خمره را بر زمین زن و بشکن
دیده نبود چنانک بشنیده
هوش مصنوعی: خمره را بر زمین بزن و بشکن؛ هیچ وقت ندیدهای به چشمت مثل آنچه شنیدهای.
شمس تبریز بشکند خم را
که ز نامش فلک بلرزیده
هوش مصنوعی: شمس تبریز آنچنان تأثیری دارد که وقتی نامش برده میشود، حتی آسمان نیز به لرزه در میآید.