غزل شمارهٔ ۲۴۰۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۰۶ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
صحبت از دو جور دیدن است که اساس عرفان جلال دین است، یکی، دیدن عادتی که به دنبال یکنواختی در هستی میگردد و پدیدهها را یک بار شناسائی میکند و همیشه میخواهد همان جور ببیند که روز گذشته دیده است تا خیال راحت و سواد کارآمد برای خود دست و پا کند، این دیدن را حیوانات هم به طور طبیعی صورت میدهند
دیدن دیگر نو دیدن است اینکه هر روز دیدی نو و بینشی تازه به دست آوری، زیرا زندگی و هستی چون دریائی هر لحظه موج تازهای بر میانگیزد و چون بهار، نو و تازه میشود وقتی بهار میآید هر حیوانی به دنبال میوه و خوراکی ویژه خود میگردد که در حافظه یا ژن او ثبت شده است، این تنها انسان است که به دنبال مستی و عشق است و در کوه به دنبال کهربا و در دریا به دنبال مروارید و در هستی به دنبال نادیدهها و آن چه تا کنون کشف و دیده نشده است میپوید و جستجو میکند و از یافتن آن ذوق میکند و به دنبال یافتن انسانهای بزرگ میگردد، پس یکی دیدن مصرفی و رقابت است و یکی دیدن آفرینشی و عشق
این دو جور دیدن یکی اساس مذهب است که نو آور را به عنوان مبدع و کافر به مرگ محکوم میکند و یکی اساس دین است که به دنبال صلاح و بهبودی و جلال آن است
دیدن اول از بیرون است و دویی و جدایی است و دیدن دیگر یکی شدن با هستی است زیرا همراه هستی دگرگونی و نو شدن را تجربه میکند
تفسیر ابیات ۷ و ۸:
برای کسی که در ذات حق ذوب شده و به جز حضرتش چیز دیگری برایش متصور نیست، هیچ جدایی بین صفات خود وخدا نمیبیند. در واقع از کثرت جدا شده و به وحدت وجود نائل گردیده است.
با اشاره به عبارت "لا اله الا الله"، زمانی الله برای سالک شناسایی میشود که به هرآنچه جز اوست "لا" بگوید، و آن شخصی توانائی "لا" گفتن به همه بتهای این جهانی دارد که عاشق زخم خورده و رنج کشیده در راه رسیدن به معشوق خود باشد.
از بایزید بسطامی نقل شده است که گفته "لیس فی جبتی سوی الله" یعنی در من غیر از خدا نیست و هر کس که خواهان یافتن خدا میباشد, باید او را در من جستجو کند.
فردای آن روز مریدان به بایزید گفتند که تو ادعای خدایی کردی با یزید پرسید آیا من در حالت طبیعی بودم گفتد خیر گفت از این پس با خودتان شمشر و خنجر بیاورید هروقت این حرفها را زدم مرا از پای درآرید. یک شب دوباره آن حالت به او دست داد ومریدان باه او حمله کردند ولی بجای بایزید بخودشان ضربه میزدند. مولانا جنین میگوید:
ان مریدان جمله دیوانه شدند / کاردها در جسم پاکش میزدند
هرکه اندر شیخ تیغی میخلید / باژگونه او تن خود میدرید
یک اثر نی , بر تن ان ذو فنون / و ان مریدان, خسته در غرقاب خون
ای زده بر بیخودان تو ذو الفقار / بر تن خود میزنی ان, هوش دار
زانکه بیخود, فانی است و ایمن است / تا ابد در ایمنی او ساکن است
نقش او فانی و او شد اینه / غیر نقش روی غیر, انجای نه
گر کنی تف, سوی روی خود کنی / ور زنی اینه, بر خود زنی
ور ببینی روی زشت, انهم توئی / ور ببینی عیسی مریم, توئی
او, نه این است و نه ان, او ساده است / نقش تو, در پیش تو, بنهاده است
چون رسید اینجا سخن لب در ببست / چون رسید اینجا, قلم درهم شکست
لب ببند, ارچه فصاحت دست داد / دم مزن , والله اعلم بالرشاد