گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۹۸

آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده
زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده
از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ
ای رخت‌های خود را از رخت ما نورده
ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی
آن جام کیقبادی تو داده ما بخورده
اندیشه کرد سیران در هجر و گشت سکران
صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده
تو آفتاب مایی از کوه اگر برآیی
چه جوش‌ها برآرد این عالم فسرده
ای دوش لب گشاده داد نبات داده
خوش وعده‌ای نهاده ما روزها شمرده
بر باده و بر افیون عشق تو برفزوده
و از آفتاب و از مه رویت گرو ببرده
ای شیر هر شکاری آخر روا نداری
دل را به خرده گیری سوزیش همچو خرده
گرچه در این جهانم فتوی نداد جانم
گرد و دراز گشتن بر طمع نیم گرده
ای دوست چند گویی که از چه زرد رویی
صفراییم برآرم در شور خویش زرده
کی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را
کاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
ز آسیب این دو حالت جان می‌شود فشرده
هم تو بگو که گفتت کالنقش فی الحجر شد
گفتار ما ز دل‌ها زو می‌شود سترده

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن دم که در رباید باد از رخ تو پرده
زنده شود بجنبد هر جا که هست مرده
هوش مصنوعی: زمانی که باد پرده‌ای را از چهره تو برباید، همه چیز در اطراف که به نظر مرده می‌رسد، جان می‌گیرد و به حرکت در می‌آید.
از جنگ سوی ساز آ وز ناز و خشم بازآ
ای رخت‌های خود را از رخت ما نورده
هوش مصنوعی: از جنگ به سوی آرامش بیا و ناز و غضب را کنار بگذار. ای معشوق، لباس‌های خودت را از لباس‌های ما دور کن.
ای بخت و بامرادی کاندر صبوح شادی
آن جام کیقبادی تو داده ما بخورده
هوش مصنوعی: ای سرنوشت خوش و خوشبختی، که در صبح شادی، آن جام کیقباد را به ما داده‌ای تا بنوشیم.
اندیشه کرد سیران در هجر و گشت سکران
صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده
هوش مصنوعی: سیران به تفکر در مورد جدایی پرداخت و در حالی که مست بود، به این فکر کرد که حال چگونه است، زیرا این احساس جان‌فزاست و باید به آن پرداخته شود.
تو آفتاب مایی از کوه اگر برآیی
چه جوش‌ها برآرد این عالم فسرده
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب هستی، اگر از دامن کوه سر برآوری، این دنیا که سرد و بی‌روح است، چه تحولاتی خواهد داشت.
ای دوش لب گشاده داد نبات داده
خوش وعده‌ای نهاده ما روزها شمرده
هوش مصنوعی: ای دوست، تو که وعده‌های خوشی به من داده‌ای، نیکو می‌دانی که روزها را یکی یکی می‌شمارم و در انتظار آن وعده‌ها هستم.
بر باده و بر افیون عشق تو برفزوده
و از آفتاب و از مه رویت گرو ببرده
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، بیشتر از شراب و مواد مخدر غرق شدم و جلوه‌ای از نور آفتاب و ماه رویکرد تو را به خودم گرفتم.
ای شیر هر شکاری آخر روا نداری
دل را به خرده گیری سوزیش همچو خرده
هوش مصنوعی: ای شیر قدرتمند، آخر با دل من بد نکن و آن را به خاطر مسائل کوچک آزرده نکن. دل من را مانند یک ذره بی‌اهمیت نسوزان.
گرچه در این جهانم فتوی نداد جانم
گرد و دراز گشتن بر طمع نیم گرده
هوش مصنوعی: اگرچه در این دنیا هستم، جانم به اندازه‌ای دچار تردید شده که بر امید و آرزوهایم سخت می‌کوشم.
ای دوست چند گویی که از چه زرد رویی
صفراییم برآرم در شور خویش زرده
هوش مصنوعی: ای دوست، چرا مدام می‌گویی که چرا چهره‌ام زرد است؟ من در دل خود از شدت هیجان، بی‌تابی می‌کنم و این زردی را به وجود آورده‌ام.
کی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را
کاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده
هوش مصنوعی: چرا تو به چشم زخم توجه می‌کنی، در حالی که من این موهای مجعد را به تو سپرده‌ام، ای دل که من تو را به ما سپرده‌ام.
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
ز آسیب این دو حالت جان می‌شود فشرده
هوش مصنوعی: من با تو هم‌نوا هستم و صبرم در دوری‌ات فرسوده شده است. از آثار این دو حالت، جانم به شدت فشرده و در تنگنا قرار گرفته است.
هم تو بگو که گفتت کالنقش فی الحجر شد
گفتار ما ز دل‌ها زو می‌شود سترده
هوش مصنوعی: تو بگو که کلامت مثل نقشی بر سنگ شده و حرف‌های ما از دل‌ها پاک و دور شده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۹۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/03/06 14:06
نادر..

صافت چگونه باشد، چون جان فزاست دُرده..