گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۹۴

از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله
افکند در سر من آنچ از سرم برآرد
نو کرد عشق ما را باده هزارساله
می‌گشت دین و کیشم من مست وقت خویشم
نی نسیه را شناسم نی بر کسم حواله
من باغ جان بدادم چرخشت را خریدم
بر جام می‌نبشتم این بیع را قباله
ای سخره زمانه برهم بزن تو خانه
کاین کاله بیش ارزد وآنگه چگونه کاله
بربند این دهان را بگشا دهان جان را
بینی که هر دو عالم گردد یکی نواله
نپذیرد آن نواله جانت چو مست باشد
سرمست خد و خالش کی بنگرد به خاله
جان‌های آسمانی سرمست شمس تبریز
بگشای چشم و بنگر پران شده چو ژاله

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله
هوش مصنوعی: به خاطر ناله‌ها و غم‌هایی که عاشق بر اثر عشق کشیده، آن معشوقش در دستانش یک پیاله را به یادگار گذاشته است.
افکند در سر من آنچ از سرم برآرد
نو کرد عشق ما را باده هزارساله
هوش مصنوعی: عشق باعث شده تا در سرم افکاری به وجود بیاید که اگرچه از روزگارم فراتر است، اما به نوعی نو و تازه شده‌اند. باده‌ای که هزار سال قدمت دارد، حالا جوانی و تازگی عشق ما را بازآفرینی کرده است.
می‌گشت دین و کیشم من مست وقت خویشم
نی نسیه را شناسم نی بر کسم حواله
هوش مصنوعی: در حال سرگردانی و جستجوی اعتقادات و باورهایم بودم. در آن زمان نه چیزی از گذشته‌ام را به خاطر می‌آوردم و نه قادر به انجام کارهایی که باید می‌بودم، بودم. من در دنیایی آشفته و بی‌هدفی به سر می‌بردم.
من باغ جان بدادم چرخشت را خریدم
بر جام می‌نبشتم این بیع را قباله
هوش مصنوعی: من جان خود را فدای تو کردم و با این کار، خوشی‌ها و لذت‌های زندگی را خریدم. به خاطر این معامله، به جای نوشتن یک قرارداد رسمی، آن را با شیشه‌ای از شراب جشن می‌گیرم.
ای سخره زمانه برهم بزن تو خانه
کاین کاله بیش ارزد وآنگه چگونه کاله
هوش مصنوعی: ای بخت و اقبال روزگار، تو باید این خانه را برهم بزنی چون این کالا ارزش بیشتری دارد، و حالا چطور می‌توانم این کالا را به دست آورم؟
بربند این دهان را بگشا دهان جان را
بینی که هر دو عالم گردد یکی نواله
هوش مصنوعی: فریاد این دنیا را خاموش کن و به درون خودت نگاهی عمیق بینداز. آنگاه می‌فهمی که روح و زندگی‌ات به هم پیوسته‌اند و این دو جهان می‌توانند به یک حقیقت واحد تبدیل شوند.
نپذیرد آن نواله جانت چو مست باشد
سرمست خد و خالش کی بنگرد به خاله
هوش مصنوعی: اگر کسی سرمست و شاداب باشد، به چیزهای بی‌اهمیت توجهی نمی‌کند. او نمی‌تواند احساسات یا زیبایی‌های عمیق را درک کند، حتی اگر کس دیگری بخواهد آن‌ها را به او نشان دهد.
جان‌های آسمانی سرمست شمس تبریز
بگشای چشم و بنگر پران شده چو ژاله
هوش مصنوعی: روح‌های آسمانی تحت تأثیر شمس تبریز قرار گرفته‌اند. چشمانت را باز کن و ببین که چگونه به آزادی پرواز کرده‌اند، همانند قطرات باران.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۹۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/11/15 20:02
نادر..

من باغ جان بدادم، چرخشت را خریدم
بر جامِ می‌ نبشتم این بیع را قباله..

1397/02/11 21:05
همایون

عشق هم نیازمند نو شدن است، هر چیز که نو نشود زنده نیست اگر چه ظاهرا جان دارد و حرکت می‌‌کند سر چشمه و طالب نو شدن همانا دل است که با طرب آشناست. طرب از نویی می‌‌آید و اگر تازگی و نو شدن نباشد طرب از میان رخت بر می‌‌بندد. برای یافتن نویی باید مستی نمود زیرا این عقل و اندیشه ما است که باید نویی را هربار معنی‌ ببخشد و عقلی که مست نیست محافظه کار و گذشته پرست باقی‌ می‌‌ماند. آنچه اصیل است و چون نعمت در اختیار ماست همانا ساقی هستی‌ است همان دلبری که هزاران هزار سال بوده و خواهد بود و باده در کف او همواره آماده است، هستی‌ خود نویی می‌‌کند و برای همین همیشه هست و همیشه در آفرینندگی به سر می‌‌برد
آنکه وقت خود را با مستی به سر می‌‌کند هر روز دین و آیین خود را نو می‌‌کند و منتظر کسی‌ نمی ماند بلکه خود باده خود را می‌‌سازد و جان خود را نو می‌‌کند و در باغ جان نمی ماند بلکه از جانی به جانی نو تر در می‌‌آید چون جانی که تازه و نو نشود نیز جان به حساب نمی آید
در فرهنگ جلالی خدا برای نخستین بار به صورت انسان ظاهر شده است آنچه که همیشه در ضمیر انسان بوده است که خدا باید شباهت به انسان داشته باشد و یا همیشه به فکر انسان باشد و میان خدای انسان‌ها و خود انسان رابطه دایمی بر قرار است و خدا باید ناظر کار‌های آدمیان باشد و بدی را از انسان دور کند
جلال دین بار‌ها بر این که شمس معشوق و انسان خدا گونه است تاکید می‌‌ورزد و این نیازمند شهامت و پهلوانی و توانائی عظیمی‌ است که تنها از جلال دین بر آمده است تا این گونه دین را نو سازد
شمس مست ‌ترین پدیده در هستی‌ است که جان‌ها و باشندگان آسمانی نیز با او مستی می‌‌کنند و در برابر مستی او چون شبنمی ناپدید می‌‌گردند، این را جلال دین تجربه کرده است و با همه در میان می‌‌گذارد