غزل شمارهٔ ۲۳۹۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۹۳ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
غزل زبان رازورزی است یا همان عرفان، همانگونه که رباعی زبان فلسفی است زیرا کوتاه است و فلسفه نیز سخن کوتاه نیاز دارد با یک مقدمه و زمینه در بیت نخست و یک بیان و نتیجه در بیت اخر، البته بگذریم از فلسفه دوره روشنگری که بیشتر به مسائل اجتماعی و سیاسی و پیوند آن با دین و مذهب و اقتصاد و قانون میپردازد و نقش انسان را در این زمینه پژوهش میکند و ناگزیر از پیچیدگیها و پر گویی میگردد، فلسفه پیش از این به انسان در زمینهای از ناشناختها و عجایب هستی و مرگ و عمر گذران وخوشیهای زندگی توجه داشت، و با سادگی از یک یقین درونی میگفت ولی فلسفه روشنگری بر شکها و ناباوری انگشت میگذارد
شعر علاوه بر زیبائی و رسایی از منطقی درونی نیز برخوردار است به خصوص که از زبان خردمندی فرهیخته و فرهمند سروده شود و همین پی گیری منطق درونی شعر است که موجب گشودن رازهای گنجانیده آن و دریافت ضمیر نا خوداگاه و احساسی شاعر آن میشود
این منطق شعری را ساختمان واژهها و معنیهای بکار برده شده از سوی شاعر میسازد که حاصل کشف و شهود اوست و فرهنگ شکل گرفتهای است که دست آورد شاعر است از هم نشینیها و دوستیها و سخن پیشینیان خود
آغاز این غزل یا مطلع اشاره به روز نو دارد که از دید شاعر یک هدیه آسمانی است که دو ویژگی با خود دارد یکی رخسندگی و بیقراری و پای کوبی آن است که از یک شادی میآید و یکی پرسندگی و جویایی آن است که آمادگی و توانائی آن را در پیدا کردن و یافتن و آگاه شدن میرساند
انسانی که روز را این گونه میبیند حتما خود این گونه است، زیرا هر کس روز را آنگونه میبیند که خود هست که روز آیینه حال ماست
ما در برابر هر روز مانند خوابیدهای میمانیم که قرار است بیدار شود یعنی گذشته ما همیشه خوابی است در برابر بیداری آینده ما یا به عبارتی هر روز میتواند بیداری نویی ارمغان داشته باشد که به زبان جلال دین مستی و مینوشیدنی دیگر است که با مستی دیروز فرق دارد بلکه هر لحظه نیز میتواند اینگونه باشد هر لقمه میتواند مستی بیاورد چون آسمان پر است از رازها و ناگفتهها و نادیدهها و ناشنیده ها، بهشت واقعی از همین قطرههای دریای معنی بنا میگردد که بطور رایگان به ما داده میشود
اگر با گفتهها و شنیدههای گذشته خود سرگرم شویم گفتار ما ناقص و دم بریده است و آنچه از دوست خود بگوییم انگار از بیرون پوست و ظاهری بوده است
اگر نویی نکنیم انگار از درون هستی به بیرون پرتاب شدیم و وجود ما عاطل و بیهوده میگردد زیرا حقیقت جان دارد و زنده و پویا است و ما هم باید مانند او باشیم اگر آن را دوست داریم
اگر اسیر عقل زندگی حیوانی بخور و بخواب و یکنواخت خود شویم انگار در یخدان و دور از پرتو خورشیدیم و از آفرینش دوریم و به زندگی آفریدگی خود مشغول
پس مستی ما یعنی زندگی کردن و همنشینی با زندگی که دایما نو میشود و این ما هستیم که معنیهای خود را با آن نو میکنیم و نویی و تازگی آن را باز میتابانیم
این بزرگترین راز هستی است که به زیبائی بیان میگردد و هرگز نمی توان از آن مکتبی و مذهبی ساخت بلکه باید آنرا چون میو افیونی کارساز بکار بست، و مستی کردن را آموخت تا پای خود را نادانسته از این کشاکش با شکوه پس نکشیم و به وجود طبیعی و جسمانی خود که با تبریز اشاره میشود بسنده نکنیم