غزل شمارهٔ ۲۳۹۲
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده
دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری
تا شحنه فراقت دستان دل بریده
از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
نی را ز ناله من در جان شکر دمیده
در سایههای عشقت ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده
ای شاد مرغزاری کان جاست ورد و نسرین
از آب عشق رسته وین آهوان چریده
دیده ندیده خود را و اکنون ز آینه تو
هر دیده خویشتن را در آینه بدیده
سرنای دولت تو ای شمس حق تبریز
گوش رباب جانی برتافته شنیده
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای کهربای عشقت دل را به خود کشیده
دل رفته ما پی دل چون بیدلان دویده
هوش مصنوعی: ای کیمیای عشق تو، دل را به سوی خود جلب کردهای. دل ما که رفته است، مانند بیدلان به دنبال دل تو میدود.
دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری
تا شحنه فراقت دستان دل بریده
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی تو ربوده شده و به عشق تو لباس عواطف را بر تن کرده است. حالا که از تو دورم، دلم از درد جدایی به شدت آسیب دیده است.
از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
نی را ز ناله من در جان شکر دمیده
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شکر، جانم پر از لذت و شادی است و نالههای من به مانند عطر شیرین، در جانم دمیده شده است.
در سایههای عشقت ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده
هوش مصنوعی: در زیر سایههای عشق تو، ای خوشبختی عرشی، هر لحظه جانها به سوی عرش پرواز میکنند.
ای شاد مرغزاری کان جاست ورد و نسرین
از آب عشق رسته وین آهوان چریده
هوش مصنوعی: ای خوشاب و خوشبو، جایی که گلهای وحشی و نسرین از آب عشق شکفتهاند و آهوان در آن میچرخند و بازی میکنند.
دیده ندیده خود را و اکنون ز آینه تو
هر دیده خویشتن را در آینه بدیده
هوش مصنوعی: چشمهایت نمیتوانند خود را ببینند و حالا از طریق آینه تو، هر کس میتواند خود را در آینه ببیند.
سرنای دولت تو ای شمس حق تبریز
گوش رباب جانی برتافته شنیده
هوش مصنوعی: ای شمس حق تبریز، صدای سرنای خوشبختی تو در دل رباب طنینانداز شده و جان او را شگفتزده کرده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۹۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/02/09 23:05
همایون
یک ویژگی یار و عشق آیینه بودن است که بدو این آیینه انسان نمی تواند خود را ببیند، صورت را میتوان در آیینه شیشهای دید ولی درون و چهره واقعی نیازمند آیینه دیگری است زیرا جان انسان ثابت نیست و میتواند با معنیهای نو و هم نشینی با یار بزرگتر و بزرگتر گردد و از خشکی به گلزار و از ترشی به نی زار شکر مبدل شود