گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
که بود در تک دریا کف دریا به کناره
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق
رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
چو بدان بنده نوازی شده‌ای پاک و نمازی
همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد
تو در این شاه نگه کن که رسیده‌ست سواره
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت
به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره
کی بود آب که دارد به لطافت صفت او
که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره
تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم
که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی
تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکسته‌ست مهاره
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
که بود در تک دریا کف دریا به کناره
هوش مصنوعی: به خودت بیا و از دور نظاره نکن. وارد کار شو و به عمق احساسات خودت برو، زیرا در دریا هر کسی در کنار ساحل نمی‌تواند عمق آن را درک کند.
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق
رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
هوش مصنوعی: زمانی که چهره پادشاه را دیدی، بدان که باید از خانه خارج شوی. وقتی چهره خورشید را می‌بینی، باید شتاب‌زده بروی، مانند ستاره‌ای که در آسمان ناپدید می‌شود.
چو بدان بنده نوازی شده‌ای پاک و نمازی
همگان را تو صلا گو چو مؤذن ز مناره
هوش مصنوعی: وقتی که به بندگان خود لطف می‌کنی و آنها را نوازش می‌کنی، به پاکی و درستی می‌رسند و تو مانند مؤذنی که از مناره اذان می‌گوید، آن را به دیگران اعلام کن.
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد
تو در این شاه نگه کن که رسیده‌ست سواره
هوش مصنوعی: در این ماه به اطرافت نگاه کن که دل تو پر از نور شده است. همچنین به این پادشاه توجه کن که با شکوه و قدرت آمده است.
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت
به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره
هوش مصنوعی: نه می‌ترسم و نه می‌لرزم وقتی که خنجر بزرگی به من نشان داده می‌شود. به خدا قسم، اگر خنجر او را به من بدهند، من با آن رشوه می‌دهم و آن را از دست می‌دهم.
کی بود آب که دارد به لطافت صفت او
که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره
هوش مصنوعی: آب چگونه می‌تواند به نرمی و لطافت وصفی باشد که می‌تواند دو صد چشمه را از دل سنگ‌های مرمر و خارا بیرون آورد؟
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره
تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره
هوش مصنوعی: تو هر روز در حال شادی و سرگرمی هستی، اما نمی‌دانی که دل چگونه به دنبال عشق و احساسات واقعی است.
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم
که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و طلا و نقره‌اش را دیدم، محبت و عشق به او در من زنده شد. چون بویی که از دست‌های سیمینش به مشام می‌رسد، مرا شیفته و مجذوب خود می‌کند.
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی
تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره
هوش مصنوعی: تو باری بر دوش نداری که مانند یک درخت سبکتر باشد و از آن کارها هم دوری که به همه کارها پرداخته‌ای.
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکسته‌ست مهاره
هوش مصنوعی: همه زائران رفته‌اند تا حرم و کعبه را ببینند، اما شتر من که برای سفر آماده بود، به دلیل خرابی و نقصی که دارد، خریده نشده است.
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره
هوش مصنوعی: به دوستانت نگاه کن که همه گیج و نابسامان هستند، تو آرام بمان و همانطور رفتار کن. نه اینکه شلوغ کنی و بیخود چرخ بزنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ به خوانش عندلیب