گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳

جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
سیل آمد و درربود جان را
آن سیل ز بحرها زیاده
جان آب لطیف دیده خود را
در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانک شکر
وز خویش بجوش همچو باده
خلقان بنهاده چشم در جان
جان چشم به خویش درنهاده
خود را هم خویش سجده کرده
بی‌ساجد و مسجد و سجاده
هم بر لب خویش بوسه داده
کای شادی جان و جان شاده
هر چیز ز همدگر بزاید
ای جان تو ز هیچ کس نزاده
می‌راند سوی شهر تبریز
جان چون شتر و بدن قلاده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
هوش مصنوعی: روح در این دنیا ساده شده و از قید جسم رهایی یافته است.
سیل آمد و درربود جان را
آن سیل ز بحرها زیاده
هوش مصنوعی: سیل به قدری شدید بود که جان آدمی را به همراه خود برد و این سیل از آب‌های دریاها هم بیشتر بود.
جان آب لطیف دیده خود را
در خویش دو چشم را گشاده
هوش مصنوعی: جان خود را به مانند آب زلالی در چشمانت آسان کن و با دل باز به دنیا نگاه کن.
از خود شیرین چنانک شکر
وز خویش بجوش همچو باده
هوش مصنوعی: از خودت شیرینی داشته باش مانند عسل و از وجودت به طراوت و زندگی همچون شراب جوش بزن.
خلقان بنهاده چشم در جان
جان چشم به خویش درنهاده
هوش مصنوعی: آدمیان چشم‌ها را در دل روح خود قرار داده‌اند و روح خود را در نگاه خود جای داده‌اند.
خود را هم خویش سجده کرده
بی‌ساجد و مسجد و سجاده
هوش مصنوعی: انسان می‌تواند از هر چیزی که متعلق به خداست، با دل و جان خود پرستش کند، حتی اگر معبد و سجده‌گاه و افرادی برای عبادت در اطرافش وجود نداشته باشند. در واقع، خود او به عنوان یک موجود زنده، می‌تواند به سجده و فروتنی در برابر خداوند بپردازد.
هم بر لب خویش بوسه داده
کای شادی جان و جان شاده
هوش مصنوعی: با بوسه‌ای بر لب خود، شادی و خوشی را به جان می‌آورم.
هر چیز ز همدگر بزاید
ای جان تو ز هیچ کس نزاده
هوش مصنوعی: هر چیزی از یکدیگر به وجود می‌آید، اما تو، ای جان، از هیچ‌کس متولد نشده‌ای.
می‌راند سوی شهر تبریز
جان چون شتر و بدن قلاده
هوش مصنوعی: جان مثل شتری به سمت شهر تبریز حرکت می‌کند و بدنش مانند قلاده‌ای آویزان است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/11/03 16:02
بابک

جان ، در اصل ، گـیـان می‌باشد ، که هم به معنای آشیانه سیمرغ و هم به معنای آبگـیـر است . جان ، در فرهنگ ایران دو چهره و برآیند دارد ، یکی شیرابه و مان و شیره وجود است ، و دیگری، اصل جنبش و اصل عشق است که به شکل باد و ابر نمودار می‌شود . سیمرغ ، درست همین باد و ابر سیاهست که میبارد، و در خنب تن ، هم شیره وجود انسان ( آب)، و هم مرغ چهار پر ضمیر می‌شود .
جان ( گیان = ژیان = جیان ) ، به معنای خانه همآغوشی سیمرغ و بهرام ، یا بُن پیدایش جهان و زمان و انسان ، یا همان آبادیان = خانه آباد، بیت معمور در بندهش و گرشاسپ نامه اسدی توسی است . پس جان= گـیـان ، بُن آفریننده زمان و جهان و انسان است . دریافتن مفهوم جان در غزلیات مولوی و سایر عرفاء ایران ، نیاز به شناخت این معنا دارد . جان ، اصلیست که خودش ، خودش را می‌بیند ، از خودش در جوش است. خودش را میپرستد . خودش به خودش ، عشق میورزد ( بُن عشق و مهر) است . گستره ِ این معانی ژرف ، در غزل مولوی ، باز تاب شده است که :
جان ، آب لطیف دیده خود را در خویش، دو چشم را گشاده
از خود، شیرین ، چنانک شکّر وز خویش به جوش، همچو باده
دین ، بینشی هست که از همین گنج نهفته در زهدان، یا آبگاه وجود هر انسانی ، پیدایش می یابد . این اصل از خود شیرین ، از خود در جوش ، بیننده در خود ، آن‌که ساجد و مسجود خود و مسجد و کعبه خود است ، آن‌که خود، عاشق و خود، معشوق خود است ، آن‌که شادی جان و جان ِشاده ( جان سیمرغ ) است ، و آن‌که خود زا= خود آفرین هست، و در خود آفرینی ، فقط خود را تحول می‌دهد، جان انسان هست . شناختن مفاهیم جان و جانان و جان جان در غزلیات مولوی با دانستن این مفهوم جان در فرهنگ ایران ، ممکن و مقدور است . این جان یا اصل خود زا و خودجوش ، همان تخم هماست که در تن انسان پرورده می‌شود ، و پر درمی‌آورد ،تا به معراج و وصال با هما برود . خدا (= سیمرغ = یوغ = سین = عشق ) ، مجموعه همه خدایان (= مرغان ) است .