گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۵

مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا
سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من
که خاطرش بگرفتست این غبار چرا
ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد
چرا کشید چنین تیغ ذوالفقار چرا
چو دیدم آن گل او را که رنگ ریخته بود
دمید از دل مسکین هزار خار چرا
چو لب به خنده گشاید گشاده گردد دل
در آن لبست همیشه گشاد کار چرا
میان ابروی خود چون گره زند از خشم
گره گره شود از غم دل فگار چرا
زهی تعلق جان با گشاد و خنده او
یکی دمش که نبینم شوم نزار چرا
جهان سیه شود آن دم که رو بگرداند
نه روز ماند و نی عقل برقرار چرا
یکی نفس که دل یار ما ز ما برمید
چرا رمید ز ما لطف کردگار چرا
مگر که لطف خدا اوست ما غلط کردیم
وگر نه خوبی او گشت بی‌کنار چرا
برون صورت اگر لطف محض دادی روی
پیمبران ز چه گشتند پرده دار چرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا
هوش مصنوعی: او به من نگاه کرد و بدون اینکه بپرسد، با چهره‌ای عبوس از کنارم رفت. حالا نمی‌دانم چرا اینگونه رفتار کرد.
سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من
که خاطرش بگرفتست این غبار چرا
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه چیزی باعث شد که او از من بدش بیاید. چرا وقتی برایش مهم بود، من نتوانستم خودم را کنترل کنم و باعث ناراحتی‌اش شدم؟
ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد
چرا کشید چنین تیغ ذوالفقار چرا
هوش مصنوعی: صبحگاهان چرا دل عاشق را می‌زنی، چرا این‌گونه با تیغ ذوالفقار به او حمله می‌کنی؟
چو دیدم آن گل او را که رنگ ریخته بود
دمید از دل مسکین هزار خار چرا
هوش مصنوعی: زمانی که آن گل زیبا را با رنگی پریده دیدم، از دل غمگین و بی‌نوایم هزاران درد و رنج به وجود آمد.
چو لب به خنده گشاید گشاده گردد دل
در آن لبست همیشه گشاد کار چرا
هوش مصنوعی: وقتی لب به خنده می‌زنی، دل هم شاد و باز می‌شود. در واقع، این خنده همیشه دل را شاد و گشاده نگه می‌دارد. پس چرا باید به مسائل ناراحت‌کننده فکر کرد؟
میان ابروی خود چون گره زند از خشم
گره گره شود از غم دل فگار چرا
هوش مصنوعی: وقتی در ابروهایش از خشم گره‌ای می‌زند، قلبش از غم و ناراحتی پر از درد می‌شود.
زهی تعلق جان با گشاد و خنده او
یکی دمش که نبینم شوم نزار چرا
هوش مصنوعی: عجب حالی دارد جانم وقتی که او با لبخندش به من نگاه می‌کند؛ اگر یک دم او را نبینم، احساس ناتوانی و ضعف می‌کنم.
جهان سیه شود آن دم که رو بگرداند
نه روز ماند و نی عقل برقرار چرا
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا از حقیقت و صداقت روی بگرداند، همه‌چیز به تیرگی می‌گراید و نه روزی باقی می‌ماند و نه عقل و درک صحیحی برقرار خواهد بود.
یکی نفس که دل یار ما ز ما برمید
چرا رمید ز ما لطف کردگار چرا
هوش مصنوعی: چرا دل محبوب ما از ما دور شده است، در حالی که تنها یک نفس از ما فاصله گرفته؟ چرا فرزند رحمت خدا از ما دوری می‌کند، در حالی که محبتی وجود دارد؟
مگر که لطف خدا اوست ما غلط کردیم
وگر نه خوبی او گشت بی‌کنار چرا
هوش مصنوعی: اگر خدا لطفی نداشت، ما در اشتباه بودیم و اگر نه، چرا خوبی او همیشه در دسترس و بی‌حد و مرز است؟
برون صورت اگر لطف محض دادی روی
پیمبران ز چه گشتند پرده دار چرا
هوش مصنوعی: اگر تو تمام زیبایی و لطف خود را به صورت آشکار به انسان‌ها می‌دادی، پس چرا پیامبران باید پرده‌نشین شوند و در خفا بمانند؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب