غزل شمارهٔ ۲۳۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۳۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
در آخر بیت چهارم
در خلاست خلا
ر مبنای کلیات شمس تبریزی، چاپ امیر کبیر، چاپ 17، سال 1382، isbn 964-00-0276-3
بلادُرست، بلایش بنوش و در می بار
چه می گریزی! آخر گربز تست بلا
در لغت نامه دهخدا آمده که منظور گیاهی است که میوه اش شبیه هسته خرماست.
بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). به هندی بهلونوان گویند. (از الفاظ الادویة). انقردیا خوانند و شجرالبلادر نیز خوانند. بهترین آن سیاه و فربه بود و چون بشکنند بسیار عسل بود. (از اختیارات بدیعی ). بار درختی است که در دواها بکار برند و آن را به یونانی انقردیا گویند و بعضی گویند نام درختی است که این ثمر آن درخت است . (برهان ). هندیش بهلاوه نامند. (از هفت قلزم ). نام درختی است که به هندی بهلاوه گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لغت هندی است و به عربی حب الفهم و ثمرالفهم نامند و آن بار درختی است شبیه به شاه بلوط و پهن و مستدیر و سیاه ، و مغزش بنفش و درون او مثل بادام و شیرین ، مابین پوست و مغز او مملو از رطوبت سیاه غلیظ که عسل بلادر نامند و درخت او بقدر درخت گردکان و برگش عریض و اغبر و تند بود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ثمر درختی است که به هندی آنرا بهلانوا گویند. و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از غیاث اللغات ). بار درختی است که در دواها بکار برند، بعضی گویند نام آن درخت است ، به هندی آنرا بهلاوان گویند، و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از آنندراج ). گویند گوارش بلادر را سلیمان پیغمبر علیه السلام کرده ست . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). میوه ایست مانند هسته ٔ خرما و مغز آن چون مغز گردو شیرین ، پوستش متخلخل و سوراخ سوراخ ودر خلل آن عسله ٔ لزج و بابوی ، و آنچه در طب استعمال کنند رطوبتی است که در درون آن بود مانند خون ، و نیز عسله ٔ آنرا در پاره ای بیماری ها بکار دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). از درختان بزرگ هند است ، میوه ای دهد که معروف به حب الفهم است و در طب استعمال می شود. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 102). ثمرالفهم . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی از تیره ٔ سماقیان که غالباً بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است . برگهایش بشکل متناوب و ساده و کامل است . گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره ای است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف می شود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند. بلادور. بلاذر. انقرذیا. (فرهنگ فارسی معین ) :
گر بلادر خورد او افیون شود
سکته و بی عقلیش افزون شود.
مولوی .
آن بلادرهای تعلیم ودود
زیرک و دانا و چستش کرده بود.
مولوی .
|| زرینه و پیرایه ٔ زنان عموماً. و زرینه که بر سر بندند خصوصاً. (از برهان ). زیور و پیرایه ٔ زنان که بصورت بلادر سازند و زنان آن را بر سر بندند. (غیاث اللغات ) :
بسته بلادر همه بر سر بلا
داد به بی هوشی عالم صلا.
خسرو