گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه
ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده
روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد
جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به
تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت
پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه
من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم
آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه
از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم
ما را تو تعاهد کن سالار توی در ده
بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی‌خویشم
تا هیچ نیندیشم نی از که نی از مه
بر نطع پیادستم من اسپ نمی‌خواهم
من مات توام ای شه رخ بر رخ من برنه
ای یوسف عیسی دم با زر غم و بی‌زر غم
پیش آر تو جام جم والله که توی سرده
زان می که از او سینه صافی است چو آیینه
پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه
ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده
هوش مصنوعی: عشق پرشور و پرحرارتی که از دل می‌سوزد و جان را می‌گیرد، به نیروی خود قوی و نیرومند می‌شود. ای خدا، بر ما لطف کن و به این عشق رحم کن.
روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد
جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به
هوش مصنوعی: روزی فرا می‌رسد که دیگر خون دل نخواهد ریخت و فقط دلشکسته‌ها می‌فهمند که آن درد و رنج تنها از دل عاشق می‌زاید و نمی‌تواند از جایی دیگر باشد.
تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت
پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه
هوش مصنوعی: این بیت به احساس شگفت‌انگیز و تاثیرگذار نگاه و توجه معشوق اشاره دارد. شاعر بیان می‌کند که وقتی به چشم‌های معشوقش نگاه می‌کند، جانش از شادی لبریز می‌شود و خود را مانند کمان پُر از کششی می‌بیند که به سمت آن نگاه کشیده شده است. این تصویر به نوعی نماد عشق و محبت عمیق است که از نگاه معشوق می‌جوشد.
من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم
آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه
هوش مصنوعی: من از هیچ و ناکجاآبادی به وجود آمدم و در تاریکی و بی‌جانی بودم. اکنون عشق تو به سراغم آمده، پس برای دیدارم بیا و از این حالت بی‌حالی بیرونم بیاور.
از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم
ما را تو تعاهد کن سالار توی در ده
هوش مصنوعی: صدای تو باعث شد که من از جای خود بلند شوم و نزد تو بیایم. اکنون از تو می‌خواهم که به ما وعده وفا کنی، زیرا تو رهبر ما هستی و در دل ما جای داری.
بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی‌خویشم
تا هیچ نیندیشم نی از که نی از مه
هوش مصنوعی: بی‌دلیل و بدون فکر کنار من نشسته‌ای، بی‌خود مشغول شده‌ای و من نیز بی‌خود و بی‌خویش هستم. به چیزی نمی‌اندیشم و نه به کسی و نه به مهری.
بر نطع پیادستم من اسپ نمی‌خواهم
من مات توام ای شه رخ بر رخ من برنه
هوش مصنوعی: من بر فرش زمین نشسته‌ام و نیازی به اسب ندارم، من در برابر تو که پادشاهی، همچون یک تکه شطرنج هستم که به تو تعلق دارد.
ای یوسف عیسی دم با زر غم و بی‌زر غم
پیش آر تو جام جم والله که توی سرده
هوش مصنوعی: ای یوسف، برای ما از غم‌ها بگو، هم با طلا و هم بدون آن. به خدا قسم، تو با زیبایی‌های خود، مانند جام جم مرموز و دلربا هستی.
زان می که از او سینه صافی است چو آیینه
پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه
هوش مصنوعی: از آن می که باعث می‌شود دل‌ها مثل آینه صاف و روشن شوند، پیش بیاور و وعده‌ی ملاقات را به روزهای شنبه و پنجشنبه موکول نکن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۳۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/04/27 11:06
محسن خ

تَعاهُد:
1. با هم عهد بستن؛ پیمان بستن؛ هم‌عهد شدن.
2. به کاری یا امری توجه و رسیدگی‌ کردن.
نَطع:
رقعه ٔ شطرنج، صفحه ٔ شطرنج، بساط شطرنج
سرده:[ س َ دِه ْ ]
1. ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی
2. سرحلقۀ می‌خوارگان؛ ساقی

1396/06/18 00:09
محدث

من اسپ نمی خواهم...رخ بر رخ من بر نه...
بسیار زیبا...