غزل شمارهٔ ۲۳۱۹
آن یار غریب من آمد به سوی خانه
امروز تماشا کن اشکال غریبانه
یاران وفا را بین اخوان صفا را بین
در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه
ای چشم چمن میبین وی گوش سخن میچین
بگشای لب نوشین ای یار خوش افسانه
امروز می باقی بیصرفه ده ای ساقی
از بحر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه
پیمانه و پیمانه در باده دوی نبود
خواهی که یکی گردد بشکن تو دو پیمانه
من باز شکارم جان دربند مدارم جان
زین بیش نمیباشم چون جغد به ویرانه
قانع نشوم با تو صبر از دل من گم شد
رو با دگری میگو من نشنوم افسانه
من دانه افلاکم یک چند در این خاکم
چون عدل بهار آمد سرسبز شود دانه
تو آفت مرغانی زان دانه که میدانی
یک مشت برافشانی ز انبار پر از دانه
ای داده مرا رونق صد چون فلک ازرق
ای دوست بگو مطلق این هست چنین یا نه
بار دگر ای جان تو زنجیر بجنبان تو
وز دور تماشا کن در مردم دیوانه
خود گلشن بخت است این یا رب چه درخت است این
صد بلبل مست این جا هر لحظه کند لانه
جان گوش کشان آید دل سوی خوشان آید
زیرا که بهار آمد شد آن دی بیگانه
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن یار غریب من آمد به سوی خانه
امروز تماشا کن اشکال غریبانه
هوش مصنوعی: دوست غریب من امروز به سمت خانهام آمده است، بیا و ببین که چقدر حالت و ظاهرش عجیب و متفاوت است که با خود اشکها را نیز به همراه دارد.
یاران وفا را بین اخوان صفا را بین
در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه
هوش مصنوعی: دوستان وفادار را ببینید و برادران صمیمی را ببینید که در حال رقص هستند، زیرا آن گنج گم شده دوباره به ویرانه برگشته است.
ای چشم چمن میبین وی گوش سخن میچین
بگشای لب نوشین ای یار خوش افسانه
هوش مصنوعی: ای چشمان زیبای من، به گلزار نگاه کن و به صداهای دلنشین گوش بسپار. لبخند شیرین خود را بگشا و با داستانهای دلپذیرت مرا شاد کن.
امروز می باقی بیصرفه ده ای ساقی
از بحر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه
هوش مصنوعی: امروز ای ساقی، بیخود و بیملاحظه برای من میکده بیاور، چون با این چند جرعه از دریای بیکران نمیتواند چیزی کم شود.
پیمانه و پیمانه در باده دوی نبود
خواهی که یکی گردد بشکن تو دو پیمانه
هوش مصنوعی: اگر دو پیمانه را با هم در نظر بگیری، نمیتوانند یکی شوند. اگر میخواهی که این دو جدا نشوند و یکی گردند، باید آنها را بشکنی.
من باز شکارم جان دربند مدارم جان
زین بیش نمیباشم چون جغد به ویرانه
هوش مصنوعی: من دوباره شکار شدهام و اجازه نده که روح من آزاد شود. من دیگر به چیزی بیشتر از این نمیاندیشم، مثل جغدی که در یک ویرانه زندگی میکند.
قانع نشوم با تو صبر از دل من گم شد
رو با دگری میگو من نشنوم افسانه
هوش مصنوعی: من هیچگاه با تو راضی نمیشوم؛ صبر و شکیبایی از دلم رفته است. حالا اگر تو با کسی دیگر صحبت کنی، برای من داستانی نیست که بشنوم.
من دانه افلاکم یک چند در این خاکم
چون عدل بهار آمد سرسبز شود دانه
هوش مصنوعی: من مانند دانهای از آسمان، مدتی است که در این خاک زندگی میکنم. وقتی بهار به سراغم میآید، رشد کرده و سبز میشوم.
تو آفت مرغانی زان دانه که میدانی
یک مشت برافشانی ز انبار پر از دانه
هوش مصنوعی: تو خوراکی برای پرندگان هستی، از دانهای که خودت میدانی. کافی است از انبار پر از دانه، یک مشت را به آنها بدهی.
ای داده مرا رونق صد چون فلک ازرق
ای دوست بگو مطلق این هست چنین یا نه
هوش مصنوعی: ای دوست، تو به من زندگی و شکوه بسیاری بخشیدی. آیا میتوانی به من بگویی که آیا این وضیعت به همین صورت باقی خواهد ماند یا نه؟
بار دگر ای جان تو زنجیر بجنبان تو
وز دور تماشا کن در مردم دیوانه
هوش مصنوعی: ای جان، دوباره زنجیر را به حرکت درآور و به دور از تماشا، در میان مردم دیوانه نگاه کن.
خود گلشن بخت است این یا رب چه درخت است این
صد بلبل مست این جا هر لحظه کند لانه
هوش مصنوعی: ای خدا، آیا اینجا سرزمین خوشبختی است یا درختی خاص؟ در این مکان، بلبلهای شاد و سرمست هر لحظه آشیانه میسازند.
جان گوش کشان آید دل سوی خوشان آید
زیرا که بهار آمد شد آن دی بیگانه
هوش مصنوعی: جان با شوق و اشتیاق به سوی چیزهای خوش و زیبا میرود، چرا که بهار فرا رسیده و آن زمان غمگین و دلگیر به پایان رسیده است.