غزل شمارهٔ ۲۳۱۸
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته
بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره
صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر
ای آب روان کرده از مرمر و از خاره
ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده
وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره
ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما
و اندیشه روان کرده از خون دل پاره
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره
تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
هوش مصنوعی: ای محبوب زیبا، مستی و زندگی را به من عطا کن، زیرا تو دلبر و معلم من هستی و من تنها یک عاشق هستم که در این عشق به تو غرق شدهام.
ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته
بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره
هوش مصنوعی: ما در هر مشکل و بلایی که هستیم، گم کردهایم و در این بین، تو که بیچارهای، به دنبال راه حلی هستی.
صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر
ای آب روان کرده از مرمر و از خاره
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که در قلب خود مانند سنگ مرمر، چشمههای بسیاری به جوش و خروش بیفتد، ای آب روان، تو که از مرمر و خارهها تشکیل شدهای.
ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده
وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره
هوش مصنوعی: ای سنگ سیاه، تو کمک کردهای به دیدهام که از پشت ناامیدی، گلی شکوفا شده است.
ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما
و اندیشه روان کرده از خون دل پاره
هوش مصنوعی: ای روشنی که از چشمان ما به بیرون میتابی و افکار ما را از خون دل شکستهمان زنده میکنی.