گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده
جان من و جان تو در اصل یکی بوده
در خانه نقشینی دیدم صنم چینی
خون خواره صد آدم جان ملکی بوده
صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان
صد نور یقین دیدم مشتاق شکی بوده
گفتم به ایاز ای حر محمود شدی آخر
در شاه چه جا کردی ای آیبکی بوده
ای سگ که ز اصحابی در کهف تو در خوابی
چون شیر خدا گشتی اول سگکی بوده
ای ماهی در آتش تو جانب دریا کش
ای پیشتر از عالم در وی سمکی بوده
شمس الحق تبریزم همرنگ تو می‌خیزم
من مرده تو گرد من بحر نمکی بوده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده
جان من و جان تو در اصل یکی بوده
هوش مصنوعی: ای خاکی که زیر پای تو هستم، حتی آسمان‌ها به تو غیرت می‌ورزند. جان من و تو در واقع یکی است و هیچ تفاوتی نداریم.
در خانه نقشینی دیدم صنم چینی
خون خواره صد آدم جان ملکی بوده
هوش مصنوعی: در خانه‌ای زیبا، مجسمه‌ای از یک معشوق چینی را دیدم که به طرز عجیبی، خون آدم‌ها را می‌نوشید و روح آنها را به سمت خود می‌کشاند.
صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان
صد نور یقین دیدم مشتاق شکی بوده
هوش مصنوعی: در دل شب، به مدت صد ماه احساس یقین کردم و نور یقین را مشاهده کردم، در حالی که شکی در این امید وجود داشت.
گفتم به ایاز ای حر محمود شدی آخر
در شاه چه جا کردی ای آیبکی بوده
هوش مصنوعی: به ایاز گفتم: ای جوانی که به خوبی در خدمت محمود ظاهر شدی، حالا در کنار شاه چه جایگاهی پیدا کردی؟ آیا حقیقتاً به او تعلق داری یا اینکه فقط به عنوان یک وسیله مورد استفاده قرار گرفته‌ای؟
ای سگ که ز اصحابی در کهف تو در خوابی
چون شیر خدا گشتی اول سگکی بوده
هوش مصنوعی: ای سگی که در غار با دوستانت خوابیده‌ای، مانند شیر خدا قوی و نیرومند شده‌ای، در حالی که در اصل تو همان سگ کوچکی بودی.
ای ماهی در آتش تو جانب دریا کش
ای پیشتر از عالم در وی سمکی بوده
هوش مصنوعی: ای ماهی که در آتش در حال سوزی، به سوی دریا برو، زیرا قبل از اینکه جهان شکل بگیرد، تو از آنجا به اینجا آمده‌ای.
شمس الحق تبریزم همرنگ تو می‌خیزم
من مرده تو گرد من بحر نمکی بوده
هوش مصنوعی: من از نور وجود تو به هستی برمی‌خیزم، چون تو مانند شمس تبریزی هستی و من از دور تو به دور خود نمی‌چرخم. در واقع، وجود من مانند دریاچه‌ای از نمک است که به خاطر تو زنده می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۱۷ به خوانش علی اسلامی مذهب
غزل شمارهٔ ۲۳۱۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/10/02 08:01
علی

در خانه ی نقشینی دیدم صنم چینی
در دفتر ششم داستان آخر رموز خانه ی نقشین صنم چینی را توضیح داده