گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۰۶

ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره
تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو
خورشید چو درتابد فانی شود استاره
آن‌ها که قوی دستند دست تو چرا بستند
زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهواره
چون در سخن‌ها سفت و الارض مهادا گفت
ای میخ زمین گشته وز شهر دل آواره
ای بنده شیر تن هستی تو اسیر تن
دندان خرد بنما نعمت خور همواره
تا طفل بود سلطان دایه کندش زندان
تا شیر خورد ز ایشان نبود شه میخواره
از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه
هر لحظه سبو آید تازان به سوی خاره
گوید که اگر زین پس او بشکندم شادم
جان داد مرا آبش یک باره و صد باره
گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم
خود پاره دهم او را تا او کندم پاره

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره
تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
هوش مصنوعی: ای عاشق بیچاره، بی خود خودت را در معرض نمایش نگذار؛ زیرا تو تنها زمانی توجه دیگران را به خود جلب می‌کنی که در نظر محبوب باقی بمانی و نه اینکه به تماشا پرداخته شوی.
ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو
خورشید چو درتابد فانی شود استاره
هوش مصنوعی: ای عاشق، از ستاره‌ها الهام بگیر، زیرا زمانی که خورشید می‌تابد، ستاره‌ها ناپدید می‌شوند.
آن‌ها که قوی دستند دست تو چرا بستند
زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهواره
هوش مصنوعی: آن‌هایی که قدرت بیشتری دارند، چرا دست تو را محدود کرده‌اند؟ زیرا تو هم‌اکنون مانند یک کودک هستی و این دنیا مانند گهواره‌ای است.
چون در سخن‌ها سفت و الارض مهادا گفت
ای میخ زمین گشته وز شهر دل آواره
هوش مصنوعی: وقتی در سخن‌ها محکم و استوار هستم، زمین مثل یک بستر آرام می‌شود و من مانند میخی به زمین نفوذ می‌کنم و از شهر قلبی‌ام آواره می‌شوم.
ای بنده شیر تن هستی تو اسیر تن
دندان خرد بنما نعمت خور همواره
هوش مصنوعی: ای انسان! تو مانند موجودی هستی که به صورت اسیر در آمده‌ای. به جای اینکه فقط به لذت‌های دنیایی بپردازی، باید قدرت عقل و خرد خود را به کار بگیری و از نعمت‌های زندگی به درستی بهره‌برداری کنی.
تا طفل بود سلطان دایه کندش زندان
تا شیر خورد ز ایشان نبود شه میخواره
هوش مصنوعی: در دوران کودکی، حاکم مانند دایه‌ای او را در قید و بند نگه می‌دارد و به او رسیدگی می‌کند. اما وقتی بزرگ می‌شود و از او انتظار می‌رود که به استقلال برسد، دیگر نیاز به حمایت ندارد و می‌تواند به زندگی و خواسته‌های خود بپردازد.
از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه
هر لحظه سبو آید تازان به سوی خاره
هوش مصنوعی: سبو از سنگ می‌ترسد، اما وقتی چشمه‌ای به وجود می‌آید، هر لحظه سبو با شتاب به سمت خاره می‌آید.
گوید که اگر زین پس او بشکندم شادم
جان داد مرا آبش یک باره و صد باره
هوش مصنوعی: می‌گوید اگر بعد از این او را بشکنم، خوشحال می‌شوم چون جانم را با یک بار و صد بار آب داده است.
گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم
خود پاره دهم او را تا او کندم پاره
هوش مصنوعی: اگر در راه او، مردم هم زنده بمانند، من خود را فدای او می‌کنم تا او را تکه‌تکه کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۰۶ به خوانش عندلیب